جغد کوچولوی من 🦉:
جغد کوچولوی من 🦉:
part: 33
.
دیانا:
پانیذ: خب بریم دیگع
-اول بریم باغ بعدم بریم تزئین
نیکا: یـســـــــــ
رفتیم باغ واقعن جای قشنگی بود
بعد رفتیم تزئین(عکس هست)
-خب بریم کیک بگیریم
نیکا: اوکی
-نگاه کنید تزئیناتـ تولدـ ارسلانـ بایدـ مثلـ کیکـ باشهـ
پانیذ: خب بریم بگیریم
رفتیمـ کیکــ فروشیــــ عاا عجبـ جایـ خفنیهـ
کیکـ انتخابـ کردمـ(عکسـ هست)
-ساعتـ چندهـ
پانیذ: 11:58
-بدوید بریمـ خونهـ
نیکا: الانــــــــ جرمونـــــ میدن
-گ. و. ه خوردن
پانیذ: بریم این هارو بزاریم باغـــ
-راست میگه
30m:
رسیدیم خونه ممد گفت:
هوی این وقت اومدنه ساعت12
-ممد خسته ام حرف نزن
ارسلان: قرار شد دور نیاین
نیکا: حالا کع اومدیم
ارسلان: خب بفرما بخوابین
نیکا:پانیذ شما کجا میخوابین
پانیذ: ما توی هتل می خوابیم
ممد: پانیذ بریمـ
پانیذ: بریم
ممد اینا رفتن گوشی برداشتم به پانیذ پیام دادم
-پانیذ صبح بیاین توی باغ
+باش ساعت چند
-ساعت 6صبح
+زود نیستـ
-نه تازه دورم هست
+باش بای
-بای
🦄پایان مکالمه🦄
ارسلان: دیانا بریم
-بریم
رفتیم توی اتاق
-ارسلان چرا احساس غریبی میکنی با من
ارسلان: من احساس غریبی نمیکنم
-خب حرف دیروزت چی بود
ارسلان: دیانا الان نه صبح میگم
-خب کنجکاوم
ارسلان: صبح میفهمی
خوابیدیم به سه نکشید خوابم برد
🌨صبح🌨:
بلند شدم رفتم دست شویی کارای مربوطه رو کردم
اماده شدم(عکس هست)
کادو هارو برداشتم (توی پارت بعد متوجه میشم کادو ها چی بودن.)
تینت، کرم پودر
رفتم بیرونـ نیکا امیر بلند شده بودن
به ارسلان پیام دادم
-ارسلان رفتیم صبحانه بگیریم بیایم
نیکا: بریمــ
امیر: دیا خود ماشینت میای
-همتون خود ماشین من بیاین که ارسلان شک نکنه
نیکا: راست میگین بریم بدوید
رفتیم پایین سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت باغ خبری از پانیذ نبود زنگ زدم به پانیذ
👇🏻شروع مکالمه👇🏻
(پانیذ+دیانا-)
-کجاین
+لوک بفرست ما اماده ایم
-باشه الانـ میفرستم
+راستی ارسلانو چکار کردین
-هیچی گفتم رفتیم با بچها صبحانه بگیریم
+باشه لوک بفرست اومدیم
☝🏻پایان مکالمه☝🏻
نیکا: کجان
-هیچی لوک میخواستن
امیر: اهااا
30m:
پانیذ اینا اومدن
part: 33
.
دیانا:
پانیذ: خب بریم دیگع
-اول بریم باغ بعدم بریم تزئین
نیکا: یـســـــــــ
رفتیم باغ واقعن جای قشنگی بود
بعد رفتیم تزئین(عکس هست)
-خب بریم کیک بگیریم
نیکا: اوکی
-نگاه کنید تزئیناتـ تولدـ ارسلانـ بایدـ مثلـ کیکـ باشهـ
پانیذ: خب بریم بگیریم
رفتیمـ کیکــ فروشیــــ عاا عجبـ جایـ خفنیهـ
کیکـ انتخابـ کردمـ(عکسـ هست)
-ساعتـ چندهـ
پانیذ: 11:58
-بدوید بریمـ خونهـ
نیکا: الانــــــــ جرمونـــــ میدن
-گ. و. ه خوردن
پانیذ: بریم این هارو بزاریم باغـــ
-راست میگه
30m:
رسیدیم خونه ممد گفت:
هوی این وقت اومدنه ساعت12
-ممد خسته ام حرف نزن
ارسلان: قرار شد دور نیاین
نیکا: حالا کع اومدیم
ارسلان: خب بفرما بخوابین
نیکا:پانیذ شما کجا میخوابین
پانیذ: ما توی هتل می خوابیم
ممد: پانیذ بریمـ
پانیذ: بریم
ممد اینا رفتن گوشی برداشتم به پانیذ پیام دادم
-پانیذ صبح بیاین توی باغ
+باش ساعت چند
-ساعت 6صبح
+زود نیستـ
-نه تازه دورم هست
+باش بای
-بای
🦄پایان مکالمه🦄
ارسلان: دیانا بریم
-بریم
رفتیم توی اتاق
-ارسلان چرا احساس غریبی میکنی با من
ارسلان: من احساس غریبی نمیکنم
-خب حرف دیروزت چی بود
ارسلان: دیانا الان نه صبح میگم
-خب کنجکاوم
ارسلان: صبح میفهمی
خوابیدیم به سه نکشید خوابم برد
🌨صبح🌨:
بلند شدم رفتم دست شویی کارای مربوطه رو کردم
اماده شدم(عکس هست)
کادو هارو برداشتم (توی پارت بعد متوجه میشم کادو ها چی بودن.)
تینت، کرم پودر
رفتم بیرونـ نیکا امیر بلند شده بودن
به ارسلان پیام دادم
-ارسلان رفتیم صبحانه بگیریم بیایم
نیکا: بریمــ
امیر: دیا خود ماشینت میای
-همتون خود ماشین من بیاین که ارسلان شک نکنه
نیکا: راست میگین بریم بدوید
رفتیم پایین سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت باغ خبری از پانیذ نبود زنگ زدم به پانیذ
👇🏻شروع مکالمه👇🏻
(پانیذ+دیانا-)
-کجاین
+لوک بفرست ما اماده ایم
-باشه الانـ میفرستم
+راستی ارسلانو چکار کردین
-هیچی گفتم رفتیم با بچها صبحانه بگیریم
+باشه لوک بفرست اومدیم
☝🏻پایان مکالمه☝🏻
نیکا: کجان
-هیچی لوک میخواستن
امیر: اهااا
30m:
پانیذ اینا اومدن
۷.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.