پارت4 فصل2
#پارت4 #فصل2
رمان ماهور
کیارش:آرین اگه جلسه معارفت تموم شد تا یه هنر نمایی بکنیم.
-بفرما تیریبون خالی در اختیار شما.
-مرسی... پاشو نیما.
نیما گیتاری رو از پشت میز برداشت و کوکش کرد.
کیارش کمی صداش رو صاف کرد.
-خوب میخوایم یه کار احساسی بخونم براتون از جوانان وطن.
آرین: واویلا.
کیمیا: برادرم کمتر سخنرانی کن. میخوای بخونی یا نه.
-چشم چشم. بریم نیما.
سری تکون داد و شروع به گیتار زدن کرد بعد از چند ثانیه کیارش شروع به خوندن کرد.
دستاتو میزاری رو قلبم و میفهمم با تو
همین آرامشو
نمیگیره جاتو تو این زندگی نمیخوام
جز چشاتو
جز چشاتو
دوباره صحنه ای رو دیدم انگار دوتا پسر دیگه دقیقا به جای کیارش و نیما وایساده بودن.
صحنه رو خوب یادم میومد اما آدمای توش رو یادم نمیومد. میشناختم شون، اما یادم نمیومد. مسخره اس! با یادآوریش حسی بهم دست داد مثل... نمیدونم. دلم میخواستم چشمامو ببندم و فقط به چهره اش خیره شم.
به خودم اومدم. انگار خوندن کیارش هم تموم شده بود.
...
موبایلم رو برداشتم صفحه گوگل رو باز کرد. کیبوردم رو بالا اووردم و زبانش رو فارسی کردم. سعی کردم بخشی از آهنگ رو یادم بیاد. به سختی سرچ کردم:
تو این زندگی نمیخوام جز چشاتو.
اولین گزینه ای که اوند این بود:
متن آهنگ پیشم بخند از ماکان بند.
آهنگ رو از تلگرام دانلود کردم و دوباره توی گوگل رفتم. سرچ کردم: ماکان بند:
ماکان بند
گروه موسیقی
روی اولین عکس کلیک کردم. عکس یه پسر جوون بود. زیرش رو خوندم. امیر مقاره_ماکان بند. چشمام رو بستم تا قیافه پسرها رو یادم بیاد. مطمئنم یکی از اونا بود. زدم عکس بعدی. با دیدن عکس پسری که روبه روم بود احساسات تو وجودم فوران کرد. من اون رو میشناختم. من قبلا یه حسی به اون داشتم. مطمئنم
رمان ماهور
کیارش:آرین اگه جلسه معارفت تموم شد تا یه هنر نمایی بکنیم.
-بفرما تیریبون خالی در اختیار شما.
-مرسی... پاشو نیما.
نیما گیتاری رو از پشت میز برداشت و کوکش کرد.
کیارش کمی صداش رو صاف کرد.
-خوب میخوایم یه کار احساسی بخونم براتون از جوانان وطن.
آرین: واویلا.
کیمیا: برادرم کمتر سخنرانی کن. میخوای بخونی یا نه.
-چشم چشم. بریم نیما.
سری تکون داد و شروع به گیتار زدن کرد بعد از چند ثانیه کیارش شروع به خوندن کرد.
دستاتو میزاری رو قلبم و میفهمم با تو
همین آرامشو
نمیگیره جاتو تو این زندگی نمیخوام
جز چشاتو
جز چشاتو
دوباره صحنه ای رو دیدم انگار دوتا پسر دیگه دقیقا به جای کیارش و نیما وایساده بودن.
صحنه رو خوب یادم میومد اما آدمای توش رو یادم نمیومد. میشناختم شون، اما یادم نمیومد. مسخره اس! با یادآوریش حسی بهم دست داد مثل... نمیدونم. دلم میخواستم چشمامو ببندم و فقط به چهره اش خیره شم.
به خودم اومدم. انگار خوندن کیارش هم تموم شده بود.
...
موبایلم رو برداشتم صفحه گوگل رو باز کرد. کیبوردم رو بالا اووردم و زبانش رو فارسی کردم. سعی کردم بخشی از آهنگ رو یادم بیاد. به سختی سرچ کردم:
تو این زندگی نمیخوام جز چشاتو.
اولین گزینه ای که اوند این بود:
متن آهنگ پیشم بخند از ماکان بند.
آهنگ رو از تلگرام دانلود کردم و دوباره توی گوگل رفتم. سرچ کردم: ماکان بند:
ماکان بند
گروه موسیقی
روی اولین عکس کلیک کردم. عکس یه پسر جوون بود. زیرش رو خوندم. امیر مقاره_ماکان بند. چشمام رو بستم تا قیافه پسرها رو یادم بیاد. مطمئنم یکی از اونا بود. زدم عکس بعدی. با دیدن عکس پسری که روبه روم بود احساسات تو وجودم فوران کرد. من اون رو میشناختم. من قبلا یه حسی به اون داشتم. مطمئنم
۴.۶k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.