عشق یا نفرت
عشق یا نفرت
پارت: هفدهم
یهو جونگ کوک رفت تو حموم حوله تنیمو در اوردم و تو کمد یه لباس و شلوار بیرون اوردم پوشیدم
(عکس لباس پست بعد)
خب رفتم پایین کمک اجوما که غذا درست کنم رفتم پیش اجوما و گفتم من غذارو درست کنم که گف باشه دخترم من برم گرد گیری کنم چیزی نیاز داشتی به مینهو بگو که گفتم چش کمی چشیدم فلفلش کم بود که تا خواستم بریزم کل فلفلو ریختمتو غذا وایی بدبخت شدم مینهو که روی صندلی مشغول بازی کردن با انگشتاش بود تا دید کل فلفلو ریختم گف اتت بدبختمون کردی اجوما یا ارباب بفهمن میکشنمون که گفتم نمیکشنمون به گ*امون میدن که کمی خندیدو گف بریز بیرون دوباره درست کنیم که گفتم نه اجوما میکشتمون که مینهو گف
.. بچها با علامت نشون میدم ات_ مینهو&
&میخوای ارباب بگامون بده بریز دور
_تا خواستم بریزم اجوما اومد غذارو تو بشقاب گذاشت و برد
&_اجوما
که گوش نداد و برد
&وایییی
_بدبخت شدیمم
اروم از کنار در نگاه میکردیم که جونگ کوک غذارو نزدیک دهنش کرد و گذاشت تو دهنش که به سرفه افتاد و با داد گفت چه احمقی این غذارو درست کرده اجوما اخرا
هنوز حرفشو کامل نزده بود گفتم من درست کردم حواسم نبود کل فلفلا ریخت تو غذا
که اعصبانی تر شد پاشد دستمو گرفت کشوندم و کربندشو در اورد و تا میخوردم زدم (اینار گناه داشت حقش نبود گریهه)
که خودش خسته شدو ولم کرد و رفت جون پاشدن نداشتم و همونجا بیهوش شدم
.. ویو جونگ کوک..
یکم ناعدلانه بود حواش نبود و من زدمش سری رفتم تو اتاق که دیدم بی هوش شده(چه پسره به فکری دارم😀)
سری سوار ماشینش کردم و رفتم سمت بوندانگ جسنگ (بیمارستان)
اتو بردم دکتر گفت حالشون خیلی بده یچیزی هست که باید بهتون بگم خانوم ات بیماری قلبی دارن و اگر عمل نشن تا یک ماهه دیگه احتمال مرگشون به 99 درصد میرسه که ممکنه حتا کمتر از یکماه به پیشواز مرگ بروند واقعا ترسیدم و گفتم خب عملش کنید که گفت نمیشه عملش باید در امریکا باشه و هزینش خیلی بالاس که
گفتم هرچقد باشه میدم و هرجا باشه حتی عملش از این سیاره هم بیرون باشه میرم که گفت همسره خیلی خوبی دارن که لبخند تلخی زدم من این همه وقت فرشتمو اذیت میکردم بدون اینکه بفهمم بیماری قلبی داره که رو به دکتر گفتم میتونم ببینمشون که گفت چرا که نه
که رفتم داخل همینجور که بی هوش بود مادرشو صدا میزد دلم براش هزار تیکه شد تا اونجایی که من میدونم مادر و پدرشو دو سال پیش تو تصادف از دست داده
که یهو دکتر اومد با حرفی که زد تعجب کردم
که گفت
خمارییی
شرایط
3لایک و
4کامنت
پارت: هفدهم
یهو جونگ کوک رفت تو حموم حوله تنیمو در اوردم و تو کمد یه لباس و شلوار بیرون اوردم پوشیدم
(عکس لباس پست بعد)
خب رفتم پایین کمک اجوما که غذا درست کنم رفتم پیش اجوما و گفتم من غذارو درست کنم که گف باشه دخترم من برم گرد گیری کنم چیزی نیاز داشتی به مینهو بگو که گفتم چش کمی چشیدم فلفلش کم بود که تا خواستم بریزم کل فلفلو ریختمتو غذا وایی بدبخت شدم مینهو که روی صندلی مشغول بازی کردن با انگشتاش بود تا دید کل فلفلو ریختم گف اتت بدبختمون کردی اجوما یا ارباب بفهمن میکشنمون که گفتم نمیکشنمون به گ*امون میدن که کمی خندیدو گف بریز بیرون دوباره درست کنیم که گفتم نه اجوما میکشتمون که مینهو گف
.. بچها با علامت نشون میدم ات_ مینهو&
&میخوای ارباب بگامون بده بریز دور
_تا خواستم بریزم اجوما اومد غذارو تو بشقاب گذاشت و برد
&_اجوما
که گوش نداد و برد
&وایییی
_بدبخت شدیمم
اروم از کنار در نگاه میکردیم که جونگ کوک غذارو نزدیک دهنش کرد و گذاشت تو دهنش که به سرفه افتاد و با داد گفت چه احمقی این غذارو درست کرده اجوما اخرا
هنوز حرفشو کامل نزده بود گفتم من درست کردم حواسم نبود کل فلفلا ریخت تو غذا
که اعصبانی تر شد پاشد دستمو گرفت کشوندم و کربندشو در اورد و تا میخوردم زدم (اینار گناه داشت حقش نبود گریهه)
که خودش خسته شدو ولم کرد و رفت جون پاشدن نداشتم و همونجا بیهوش شدم
.. ویو جونگ کوک..
یکم ناعدلانه بود حواش نبود و من زدمش سری رفتم تو اتاق که دیدم بی هوش شده(چه پسره به فکری دارم😀)
سری سوار ماشینش کردم و رفتم سمت بوندانگ جسنگ (بیمارستان)
اتو بردم دکتر گفت حالشون خیلی بده یچیزی هست که باید بهتون بگم خانوم ات بیماری قلبی دارن و اگر عمل نشن تا یک ماهه دیگه احتمال مرگشون به 99 درصد میرسه که ممکنه حتا کمتر از یکماه به پیشواز مرگ بروند واقعا ترسیدم و گفتم خب عملش کنید که گفت نمیشه عملش باید در امریکا باشه و هزینش خیلی بالاس که
گفتم هرچقد باشه میدم و هرجا باشه حتی عملش از این سیاره هم بیرون باشه میرم که گفت همسره خیلی خوبی دارن که لبخند تلخی زدم من این همه وقت فرشتمو اذیت میکردم بدون اینکه بفهمم بیماری قلبی داره که رو به دکتر گفتم میتونم ببینمشون که گفت چرا که نه
که رفتم داخل همینجور که بی هوش بود مادرشو صدا میزد دلم براش هزار تیکه شد تا اونجایی که من میدونم مادر و پدرشو دو سال پیش تو تصادف از دست داده
که یهو دکتر اومد با حرفی که زد تعجب کردم
که گفت
خمارییی
شرایط
3لایک و
4کامنت
۱۲.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.