عشق یا نفرت
عشق یا نفرت
پارت: 19
دلم برای ات میسوزه هم برای لیا
لیا هم مطمعنا به اجبار ازدواج کرد و از قضا شوهرش سوجون بود باورم نمیشه اکس اتشده شوهر لیا خب حالا دیگه بریم زندگیمو ببینیم تقربا خوبه کم کم عاشق تهیونگ شدم ولی خب این مهم نیست مهم اته دلم براش خیلی تنگ شده روی مبل نشسته بودم تهیونگ اومد پایین و کنارم نشت تی ویرو روشن کردم و با تهیونگ شروع به فیلم دیدن کردیم که گوشی تهیونگ زنگ خورد اشفته بود انگار و وقتی تلفنش تموم شد پرسیدم کی بود که گفت کوک که یهو برقی توی چشام نمایان شد و با شوق گفتم چی گف که با حرفی که زد که شوقم پرید گفت
(سانگیو*تهیونگ!
! ات مریضی قلبی داره
*چی چطور نفهمیدم
! باید عمل بشه و قراره برای عمل بیان امریکا
*اومدنشون خوبه ولی دلم نمیخواد عمل بشه
! نبابا عملش اسونه
*خداراشکر ولی نمیتونم دیگه توی چهره ات نگاه کنم
! ازش معذرت خواهی کن مطمعنم قبول میکنه
*امیدوارم
...پایان مکالمه...
.. ویو ات..
وقتی بیدار شدم روی تخت بیمارستان بودم وقتی کوک دید بیدارم محکم بغلم کرد متعجب نگاش کردم یهو دکتر اومد داخل و به جونگ کوک گفت هر وقت برای عمل رفتید لطفا بهم خبر بدین که چشام اندازه کاسه باز شد و رو به جونگ کوک گفتم کدوم عمل که دکتر گفت عمل قلبتون خانم که با تعجب دوباره گفتم قلبم چشه که دکتر گفت شما یک بیماری قلبی دارید
که گفتم چطور نمیدونستمم
که گفت تقربا از سه ماهه پیش اینجوری شدید نظر من اینه شاید بر اثر استرس یا چیز دیگه ای هست
که ادامه داد باید برای عمل به امریکا برید کمی استرس گرفتم که دکتر تا منو دید گفت استرس نداشته باشید این یه کار راحت و اسونه که کمی از استرسم کمتر شد که دوباره ادامه داد احتمال خوب پیش رفتن عمل 99 درصده پس خیالتون راحت
استرسم کامل از بین رفت
..صبح روز بعد..
برای رفتن به امریکا دل تو دلم نبود ولی از رو به رو شدن دوباره با سانگیو کمی ناراحت بودم ولی برام مهم نیست
داشتم وسایلو جمع میکردم که یهو
پارت: 19
دلم برای ات میسوزه هم برای لیا
لیا هم مطمعنا به اجبار ازدواج کرد و از قضا شوهرش سوجون بود باورم نمیشه اکس اتشده شوهر لیا خب حالا دیگه بریم زندگیمو ببینیم تقربا خوبه کم کم عاشق تهیونگ شدم ولی خب این مهم نیست مهم اته دلم براش خیلی تنگ شده روی مبل نشسته بودم تهیونگ اومد پایین و کنارم نشت تی ویرو روشن کردم و با تهیونگ شروع به فیلم دیدن کردیم که گوشی تهیونگ زنگ خورد اشفته بود انگار و وقتی تلفنش تموم شد پرسیدم کی بود که گفت کوک که یهو برقی توی چشام نمایان شد و با شوق گفتم چی گف که با حرفی که زد که شوقم پرید گفت
(سانگیو*تهیونگ!
! ات مریضی قلبی داره
*چی چطور نفهمیدم
! باید عمل بشه و قراره برای عمل بیان امریکا
*اومدنشون خوبه ولی دلم نمیخواد عمل بشه
! نبابا عملش اسونه
*خداراشکر ولی نمیتونم دیگه توی چهره ات نگاه کنم
! ازش معذرت خواهی کن مطمعنم قبول میکنه
*امیدوارم
...پایان مکالمه...
.. ویو ات..
وقتی بیدار شدم روی تخت بیمارستان بودم وقتی کوک دید بیدارم محکم بغلم کرد متعجب نگاش کردم یهو دکتر اومد داخل و به جونگ کوک گفت هر وقت برای عمل رفتید لطفا بهم خبر بدین که چشام اندازه کاسه باز شد و رو به جونگ کوک گفتم کدوم عمل که دکتر گفت عمل قلبتون خانم که با تعجب دوباره گفتم قلبم چشه که دکتر گفت شما یک بیماری قلبی دارید
که گفتم چطور نمیدونستمم
که گفت تقربا از سه ماهه پیش اینجوری شدید نظر من اینه شاید بر اثر استرس یا چیز دیگه ای هست
که ادامه داد باید برای عمل به امریکا برید کمی استرس گرفتم که دکتر تا منو دید گفت استرس نداشته باشید این یه کار راحت و اسونه که کمی از استرسم کمتر شد که دوباره ادامه داد احتمال خوب پیش رفتن عمل 99 درصده پس خیالتون راحت
استرسم کامل از بین رفت
..صبح روز بعد..
برای رفتن به امریکا دل تو دلم نبود ولی از رو به رو شدن دوباره با سانگیو کمی ناراحت بودم ولی برام مهم نیست
داشتم وسایلو جمع میکردم که یهو
۵.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.