سناریو :
سناریو :
مخفیانه همدیگه رو دوست دارین و شب از بالکن به اتاقت میاد.
هیونگ لاین
کیم نامجون : بهت پیام داده بود که امشب منتظرش باشی. کلی ذوق داشتی برای همین زودتر از همیشه برای خواب اماده شدی. والدینت تعجب کردن ولی چیزی نگفتن و به اتاق خودشون رفتن تا بخوابن. روی تختت دراز کشیده بودی تا اینکه صدای پیام گوشیت بلند شد. هول زده از روی تخت افتادی و گوشی رو برداشتی برات پیام فرستاده بود. « بیا توی بالکن » بلند شدی به طرف بالکن رفتی بازش کردی و اطراف رو نگاه کردی ولی کسی نبود. خواستی برگردی که مچ دستت کشیده شد و گوشه دیوار بالکن توی حصار دستاش گیر افتادی. زیر گوشت زمزمه کرد : فکر کردی ذوق دختر کوچولوم رو نمیبینم؟
کیم سوکجین : هر شب برای دیدنت به بالکن می اومد. اما امشب فرق داشت گفت میخواد تا صبح کنارت بخوابه. خوشحال و در حالی که لباس خواب تک شاخت رو پوشیده بودی کنار پنجره اتاق چشم انتظارش بودی. پنجره باز بود و نسیم خنکی موهات رو پریشون میکرد ، چشمات رو بستی تا از باد لذت ببری،تا اینکه گونه ات بوسیده شد. چشمات رو باز کردی و به صورت بی نقصش خیره شدی با خنده گفت: خیلی جذابم نه؟ با لبخند جوابش رو دادی : اره خیلی:) که گفت : ولی من یکی رو میشناسم که به گرد پاهام نمیرسه. بعد از اتمام حرفش صورتت رو سمت اینه اتاقت چرخوند که نگاهت به چهره خودت افتاد. صداش شنیده شد : دیدیش؟ :)
مین یونگی: زیادی خواب الود بودی ولی داشتی به زور پلکاتو باز نگه میداشتی و سخت مقاومت می کردی تا وقتی اون اومد باهم بخوابید. روی تخت نشسته بودی و چشمات داشت روی هم میرفت داشتی از تخت می افتادی که یهو توی اغوش گرمی فرو رفتی . نگاه خواب الودت رو به چهره خنده روش دادی با خنده گفت: یااااااا مراقب باش دختر. با دیدن خنده لثه ای قشنگش کامیون قند توی دلت اب شد. لبخند محوی زدی و عطرش رو تنفس کردی که گفت : بخواب کیتین. من همینجام:) لبخند پهنی تحویلش دادی و چشمات رو بستی.
جانگ هوسوک : هیجان زده بودی و اروم و قرار نداشتی. بالاخره وقت خواب شد، اما با دیدن پیامی از طرف اون کل ذوقت از بین رفت و غم جایگزینش شد. « متاسفم زیبای من امشب نمیتونم به قولم عمل کنم » چشمات پر شد اون نمیتونست امشب بیاد اما تو خیلی دلتنگش بودی . با بغض به سمت تخت رفتی و بعد از اینکه سرت رو روی بالشت گذاشتی اشکات سرازیر شد. بالشتت خیس شده بود که دستی رو روی شکمت حس کردی. تو رو برگردوند. به چشمای خیست خیره شد و بوسه ای روی رد اشکات زد. با مهربونی گفت : معذرت میخوام دارلینگ. فقط میخواستم سوپرایزت کنم همین! دستت رو بوسید و بغلت کرد و هم زمان زمزمه کرد : خیلی دلم برای عطر تنت تنگ شده بود فرشته کوچولوم:)
مخفیانه همدیگه رو دوست دارین و شب از بالکن به اتاقت میاد.
هیونگ لاین
کیم نامجون : بهت پیام داده بود که امشب منتظرش باشی. کلی ذوق داشتی برای همین زودتر از همیشه برای خواب اماده شدی. والدینت تعجب کردن ولی چیزی نگفتن و به اتاق خودشون رفتن تا بخوابن. روی تختت دراز کشیده بودی تا اینکه صدای پیام گوشیت بلند شد. هول زده از روی تخت افتادی و گوشی رو برداشتی برات پیام فرستاده بود. « بیا توی بالکن » بلند شدی به طرف بالکن رفتی بازش کردی و اطراف رو نگاه کردی ولی کسی نبود. خواستی برگردی که مچ دستت کشیده شد و گوشه دیوار بالکن توی حصار دستاش گیر افتادی. زیر گوشت زمزمه کرد : فکر کردی ذوق دختر کوچولوم رو نمیبینم؟
کیم سوکجین : هر شب برای دیدنت به بالکن می اومد. اما امشب فرق داشت گفت میخواد تا صبح کنارت بخوابه. خوشحال و در حالی که لباس خواب تک شاخت رو پوشیده بودی کنار پنجره اتاق چشم انتظارش بودی. پنجره باز بود و نسیم خنکی موهات رو پریشون میکرد ، چشمات رو بستی تا از باد لذت ببری،تا اینکه گونه ات بوسیده شد. چشمات رو باز کردی و به صورت بی نقصش خیره شدی با خنده گفت: خیلی جذابم نه؟ با لبخند جوابش رو دادی : اره خیلی:) که گفت : ولی من یکی رو میشناسم که به گرد پاهام نمیرسه. بعد از اتمام حرفش صورتت رو سمت اینه اتاقت چرخوند که نگاهت به چهره خودت افتاد. صداش شنیده شد : دیدیش؟ :)
مین یونگی: زیادی خواب الود بودی ولی داشتی به زور پلکاتو باز نگه میداشتی و سخت مقاومت می کردی تا وقتی اون اومد باهم بخوابید. روی تخت نشسته بودی و چشمات داشت روی هم میرفت داشتی از تخت می افتادی که یهو توی اغوش گرمی فرو رفتی . نگاه خواب الودت رو به چهره خنده روش دادی با خنده گفت: یااااااا مراقب باش دختر. با دیدن خنده لثه ای قشنگش کامیون قند توی دلت اب شد. لبخند محوی زدی و عطرش رو تنفس کردی که گفت : بخواب کیتین. من همینجام:) لبخند پهنی تحویلش دادی و چشمات رو بستی.
جانگ هوسوک : هیجان زده بودی و اروم و قرار نداشتی. بالاخره وقت خواب شد، اما با دیدن پیامی از طرف اون کل ذوقت از بین رفت و غم جایگزینش شد. « متاسفم زیبای من امشب نمیتونم به قولم عمل کنم » چشمات پر شد اون نمیتونست امشب بیاد اما تو خیلی دلتنگش بودی . با بغض به سمت تخت رفتی و بعد از اینکه سرت رو روی بالشت گذاشتی اشکات سرازیر شد. بالشتت خیس شده بود که دستی رو روی شکمت حس کردی. تو رو برگردوند. به چشمای خیست خیره شد و بوسه ای روی رد اشکات زد. با مهربونی گفت : معذرت میخوام دارلینگ. فقط میخواستم سوپرایزت کنم همین! دستت رو بوسید و بغلت کرد و هم زمان زمزمه کرد : خیلی دلم برای عطر تنت تنگ شده بود فرشته کوچولوم:)
۸۸۴
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.