دوپارتی از. تهیونگ اوردمممممم
دوپارتی از. تهیونگ اوردمممممم
p1
رابطه خاصی بین شاهزاده و دختری بود که هر روز راس طلوع و غروب خورشید هم دیگه رو ملاقات میکردن
پسری با چشم هایی بادومی و مژه هایی به رنگ دریای شب
ولی با وجودی نفرین شده!
با تاج نقرگونی که بین موهای مشکی موج دارِ کوتاهش پیچخورده بود از پله هایی که با فرش مخمل قرمز رنگ تزیین شده بود با متانت پایین اومد
صدای بَم و مردونش رو زمانی که روی آخرین پله بود از گلوش بیرون کشید: آجوماااا کجاییی؟
آجوما..خانم نسبتا مُسنی بود که لباس نخودی رنگی به تن داشت نزدیک راه پله شد: چی شده پسرم؟ اتفاقی افتاده برات تهیونگ شی؟
تهیونگ موهاش رو در هم برد و نگاهشو به سمت پنجره کشید: چیزی نشده آجوما..از پله ها اومدم پایین دیدم کسی نیست نگران شدم همین..
و آروم آروم به سمت پنجره بلند و طویل حرکت کرد
پردهِ زمخت و سنگینی رو که مانع اومدن نورِ آخر های ظهر توی خونه شده بود رو کنار زد ..
دستگیره های آهنی پنجره رو به سمت پایین کشید و پنجره ها رو باز کرد
نفسش رو با افسوس از بین لب هاش بیرون میده و زمزمه وار صحبت میکنه: چرا باید نفرین بشم؟
دست آجوما روی موهاش مخملیش قرار میگیره و بین خروار موهاش فرو میره: امیدوارم این هم درست شه..انقد غمگین نباش پسر!
آجوما بعد از گفتن حرفش قدم قدم از تهیونگ دور میشه و بعد از برداشتن زنبیل حصیریش از خونه خارج شد
پژواک ظریف و دخترونه ایی از مکانی نزدیکِ پنجره ولی دور به گوش تهیونگ رسید
بیقرار جلوی پنجره ایستاد و منتظر نزدیکتر شدن صدا شد
به قدری ایستاد که لحظه غروب خورشید با پنجره هم تراز شد و مثل همیشه..
ا.ت با لباس سفید و یاسی رنگ کنار پنجره ظاهر شد و آواز دلبرانش رو بی وقفه میخوند
ادامه پارت بعد
p1
رابطه خاصی بین شاهزاده و دختری بود که هر روز راس طلوع و غروب خورشید هم دیگه رو ملاقات میکردن
پسری با چشم هایی بادومی و مژه هایی به رنگ دریای شب
ولی با وجودی نفرین شده!
با تاج نقرگونی که بین موهای مشکی موج دارِ کوتاهش پیچخورده بود از پله هایی که با فرش مخمل قرمز رنگ تزیین شده بود با متانت پایین اومد
صدای بَم و مردونش رو زمانی که روی آخرین پله بود از گلوش بیرون کشید: آجوماااا کجاییی؟
آجوما..خانم نسبتا مُسنی بود که لباس نخودی رنگی به تن داشت نزدیک راه پله شد: چی شده پسرم؟ اتفاقی افتاده برات تهیونگ شی؟
تهیونگ موهاش رو در هم برد و نگاهشو به سمت پنجره کشید: چیزی نشده آجوما..از پله ها اومدم پایین دیدم کسی نیست نگران شدم همین..
و آروم آروم به سمت پنجره بلند و طویل حرکت کرد
پردهِ زمخت و سنگینی رو که مانع اومدن نورِ آخر های ظهر توی خونه شده بود رو کنار زد ..
دستگیره های آهنی پنجره رو به سمت پایین کشید و پنجره ها رو باز کرد
نفسش رو با افسوس از بین لب هاش بیرون میده و زمزمه وار صحبت میکنه: چرا باید نفرین بشم؟
دست آجوما روی موهاش مخملیش قرار میگیره و بین خروار موهاش فرو میره: امیدوارم این هم درست شه..انقد غمگین نباش پسر!
آجوما بعد از گفتن حرفش قدم قدم از تهیونگ دور میشه و بعد از برداشتن زنبیل حصیریش از خونه خارج شد
پژواک ظریف و دخترونه ایی از مکانی نزدیکِ پنجره ولی دور به گوش تهیونگ رسید
بیقرار جلوی پنجره ایستاد و منتظر نزدیکتر شدن صدا شد
به قدری ایستاد که لحظه غروب خورشید با پنجره هم تراز شد و مثل همیشه..
ا.ت با لباس سفید و یاسی رنگ کنار پنجره ظاهر شد و آواز دلبرانش رو بی وقفه میخوند
ادامه پارت بعد
۲۱.۵k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.