p2
p2
نگاه لرزون و بی هدف تهیونگ به چشم های مصمم و زیبای ا.ت خیره شد
استرسی که تمام وجود ا.ت رو در بر گرفته بود موجب رعشه ایی توی بدنش شد
دست های گرم تهیونگ ،انگشت های ظریف و یخ زده ا.ت رو قفل کرد و بهش خیره شد: دلتنگت بودم! رویای من!
ا.ت با صدایی لرزیده به دیوارِ پنجره نزدیک شد: منم همینطور..ولی نزدیک شدن به همین کاخی سخته..خیلی سخت!
تهیونگ با ردای سلطنتیِ آبی رنگش که شکوفه های صورتیِ گیلاس روی یقه و سر آستین گلدوزی شده بود به پنجره نزدیک تر شد و شیشه پنجره رو لمس کرد: فاصله بگیر! میخوام بیام بیرون!
بعد از اتمام حرفش از پنجره به بیرون اومد و لباس سلطنتیش رو مرتب کرد
با لبخندی هراسون به دختر نزدیک شد و انگشت های ا.ت رو با سر انگشت هاش لمس میکرد
کمکم دست هاشون توی دست های همدیگه قفل شد و به هم خیره شدن
چندان طولی نکشید که توی آغوش همدیگه فرو رفتن و دست هاشون به دور بدن هم میگشت..
تهیونگ بعد از دقایقی از ا.ت فاصله گرفت و به چشم های تیره ا.ت خیره شد
دستش رو دور صورت ا.ت قلاب کرد و ادامه داد: نمیتونم دلتنگیم رو با آغوشت برطرف کنم! یه چیزی فرا تر از این آرومم میکنه!
بی محابا به سمت ا.ت اومد و با لب هایی نفرین شده ا.ت رو بوسید.
و این نفرینی بود که تمام عمر ازش افسوس میخورد
شاهزاده..کیم تهیونگ! بوسه هایی نفرین شده داشت که با هر بوسه فرد مقابلش میمرد!
و این..اولین و آخرین و دردناکترین بوسه ایی بود که در تاریخِ خاطرات تهیونگ ثبت شد
.....
بعد از بوسه..تنی بیجونِ ا.ت و اشک های مرواریدیِ تهیونگ تنها چیز های قابل مشاهده بودن..
و این عهد!
عهدی و دستوری که از طرف پادشاه فرستاده شد تا تهیونگ برای همیشه توی اتاقی با دیوار هایی به رنگ خاکستری حبس بشه..
و تهیونگ تبدیل به دردناک ترین افسانه اون کشور شد
و همه از این افسانه با اسم «بوسه مرگ» یاد میکنن
خب خب بلوبریز..
چطور بود؟؟
کامنت و لایک یادتون نره گایز.
نگاه لرزون و بی هدف تهیونگ به چشم های مصمم و زیبای ا.ت خیره شد
استرسی که تمام وجود ا.ت رو در بر گرفته بود موجب رعشه ایی توی بدنش شد
دست های گرم تهیونگ ،انگشت های ظریف و یخ زده ا.ت رو قفل کرد و بهش خیره شد: دلتنگت بودم! رویای من!
ا.ت با صدایی لرزیده به دیوارِ پنجره نزدیک شد: منم همینطور..ولی نزدیک شدن به همین کاخی سخته..خیلی سخت!
تهیونگ با ردای سلطنتیِ آبی رنگش که شکوفه های صورتیِ گیلاس روی یقه و سر آستین گلدوزی شده بود به پنجره نزدیک تر شد و شیشه پنجره رو لمس کرد: فاصله بگیر! میخوام بیام بیرون!
بعد از اتمام حرفش از پنجره به بیرون اومد و لباس سلطنتیش رو مرتب کرد
با لبخندی هراسون به دختر نزدیک شد و انگشت های ا.ت رو با سر انگشت هاش لمس میکرد
کمکم دست هاشون توی دست های همدیگه قفل شد و به هم خیره شدن
چندان طولی نکشید که توی آغوش همدیگه فرو رفتن و دست هاشون به دور بدن هم میگشت..
تهیونگ بعد از دقایقی از ا.ت فاصله گرفت و به چشم های تیره ا.ت خیره شد
دستش رو دور صورت ا.ت قلاب کرد و ادامه داد: نمیتونم دلتنگیم رو با آغوشت برطرف کنم! یه چیزی فرا تر از این آرومم میکنه!
بی محابا به سمت ا.ت اومد و با لب هایی نفرین شده ا.ت رو بوسید.
و این نفرینی بود که تمام عمر ازش افسوس میخورد
شاهزاده..کیم تهیونگ! بوسه هایی نفرین شده داشت که با هر بوسه فرد مقابلش میمرد!
و این..اولین و آخرین و دردناکترین بوسه ایی بود که در تاریخِ خاطرات تهیونگ ثبت شد
.....
بعد از بوسه..تنی بیجونِ ا.ت و اشک های مرواریدیِ تهیونگ تنها چیز های قابل مشاهده بودن..
و این عهد!
عهدی و دستوری که از طرف پادشاه فرستاده شد تا تهیونگ برای همیشه توی اتاقی با دیوار هایی به رنگ خاکستری حبس بشه..
و تهیونگ تبدیل به دردناک ترین افسانه اون کشور شد
و همه از این افسانه با اسم «بوسه مرگ» یاد میکنن
خب خب بلوبریز..
چطور بود؟؟
کامنت و لایک یادتون نره گایز.
۳۱.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.