بار اول که خیره شدم تو صورتش ،
بار اول که خیره شدم تو صورتش ،
وقتی بود که انگشتر فیروزه شو
کردم دستش سر سفره ی عقد.
نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه...
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من...
مثه رویاهای بچگیم بود. ☺️
با چشایی درشت و مهربون و مشکی...
هر عیدی که میشد،
میگفت بریم النگویی، انگشتری ،چیزی بگیرم برات.
️میگفتم:
"بیشتر از این زمین گیرم نکن.
چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته..."
عاشق کشی،دیوانه کردن مردم آزاری ،
یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟
میخندید و مجنونم میکرد.
دلش دختر میخواست.
دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا...
یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،
سلام کرد و نشست کنارم.☺️
دخترش به تکون تکون افتاد.
مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده.
لبخندی کنج لباش نشست.☺️
از همون لبخندای مست کننده اش.
یه شیرینی گذاشت دهنم...!
️گفتم: "خیره ایشالا!"
️گفت: "وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم"
اشکام بود که بی اختیار میریخت...
"خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"
نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولی نتونست جلو بغضشو بگیره...
️گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،اون جونورا،به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونومیدریدن؟!
میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟"
گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن،
کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟"
باز مست شدم از لبخندش...
▪️گفت:\"لطف این کار تو همینه...\"
تو تشییعش قدم که بر میداشتم ،
و حالا که رو تخت بیمارستان،
رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم،
همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...
همسر شهید،میثم نجفی
❤️کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است❤️
#دختران_چادری
#سفیر_عشق
یه قدم تا خدا ↓ ↓ ↓
https://telegram.me/ye_qadam_ta_khoda
وقتی بود که انگشتر فیروزه شو
کردم دستش سر سفره ی عقد.
نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه...
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من...
مثه رویاهای بچگیم بود. ☺️
با چشایی درشت و مهربون و مشکی...
هر عیدی که میشد،
میگفت بریم النگویی، انگشتری ،چیزی بگیرم برات.
️میگفتم:
"بیشتر از این زمین گیرم نکن.
چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته..."
عاشق کشی،دیوانه کردن مردم آزاری ،
یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟
میخندید و مجنونم میکرد.
دلش دختر میخواست.
دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا...
یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،
سلام کرد و نشست کنارم.☺️
دخترش به تکون تکون افتاد.
مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده.
لبخندی کنج لباش نشست.☺️
از همون لبخندای مست کننده اش.
یه شیرینی گذاشت دهنم...!
️گفتم: "خیره ایشالا!"
️گفت: "وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم"
اشکام بود که بی اختیار میریخت...
"خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"
نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولی نتونست جلو بغضشو بگیره...
️گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،اون جونورا،به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونومیدریدن؟!
میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟"
گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن،
کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟"
باز مست شدم از لبخندش...
▪️گفت:\"لطف این کار تو همینه...\"
تو تشییعش قدم که بر میداشتم ،
و حالا که رو تخت بیمارستان،
رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم،
همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...
همسر شهید،میثم نجفی
❤️کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است❤️
#دختران_چادری
#سفیر_عشق
یه قدم تا خدا ↓ ↓ ↓
https://telegram.me/ye_qadam_ta_khoda
۱.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.