خاطره ای از زبان برادر شهید ناو سروان تکاور شهید محمدرضا مرادی
سال 1352 بود. برادرم پس از طی دوره کوتاهی، تازه از انگلستان به وطن بازگشته بود.
به دیدن او رفتم و از اوضاع و احوال آنجا پرسیدم. می خواستم بدانم بر او چه گذشته و چه خاطراتی دارد؛ ولی برخلاف انتظار من، محمد شروع کرد به بد و بیراه گفتن به آنها.
خیلی تعجب کردم! معمولاً کسانی که از خارج بر می گشتند، از چیزهایی که برایشان جلب نظر کرده بود، می گفتند و با آب و تاب، دهان همه را آب می انداختند. از خیابان های تمیز، از عدم وجود ترافیک، غذای خوب، بهداشت عالی و نظم و ترتیب خارجی ها؛ ولی محمد چیزی را دیده بود که تمامی این برتری ها در مقابلش بی ارزش شده بودند.
او گفت: «داداش، اینها اصلاً برای ما ارزش قائل نیستند. ما را زیر دست خودشان حساب می کنند. واقعاً فکر می کنند ارباب ما هستند. همش هم زیر سر این شاه لعنتی است. ما آنجا نه اعتبار داریم و نه آبرو و ارزش.»محمد هیچ گاه از ارزش هایی که باور داشت، دست نکشید و با پیروزی انقلاب اسلامی، جان تازه ای گرفت.
هنگامی که امام به ایران آمد، به من گفت: «من خودم را فدای اسلام و آقای خمینی خواهم کرد.»او بر این اعتقادات ایستاد و در لباس تکاوری، به جبهه های نبرد شتافت تا عزت و اعتبار مملکتش را دو چندان کند و مکتب انسان سازش را به جهانیان بشناساند و تا جایی بر این اعتقاد خود پافشاری کرد که سرش را از دست داد.
تانک هایی که محمد به سوی آنها شلّیک می کرد و با فریاد «الله اکبر»، شانزده دستگاه از آنها را به آتش کشاند، گویای مقاومت او در صحنه نبردند.
شهید محمد مرادی در تاریخ 1359/07/08 به شهادت رسید و پیکر بدون سرش، امروز در پهنه بهشت زهرا، فریاد «هیهات منّا الذّله» را سر می دهد و مریم دختر او، رساننده ی پیام پدر می باشد.»
#ارتش
#کماندو
#تکاوردریایی
#نیروی_دریایی
#نداجا
#شهادت
#شهیدمحمدرضامرادی
#ایثار
به دیدن او رفتم و از اوضاع و احوال آنجا پرسیدم. می خواستم بدانم بر او چه گذشته و چه خاطراتی دارد؛ ولی برخلاف انتظار من، محمد شروع کرد به بد و بیراه گفتن به آنها.
خیلی تعجب کردم! معمولاً کسانی که از خارج بر می گشتند، از چیزهایی که برایشان جلب نظر کرده بود، می گفتند و با آب و تاب، دهان همه را آب می انداختند. از خیابان های تمیز، از عدم وجود ترافیک، غذای خوب، بهداشت عالی و نظم و ترتیب خارجی ها؛ ولی محمد چیزی را دیده بود که تمامی این برتری ها در مقابلش بی ارزش شده بودند.
او گفت: «داداش، اینها اصلاً برای ما ارزش قائل نیستند. ما را زیر دست خودشان حساب می کنند. واقعاً فکر می کنند ارباب ما هستند. همش هم زیر سر این شاه لعنتی است. ما آنجا نه اعتبار داریم و نه آبرو و ارزش.»محمد هیچ گاه از ارزش هایی که باور داشت، دست نکشید و با پیروزی انقلاب اسلامی، جان تازه ای گرفت.
هنگامی که امام به ایران آمد، به من گفت: «من خودم را فدای اسلام و آقای خمینی خواهم کرد.»او بر این اعتقادات ایستاد و در لباس تکاوری، به جبهه های نبرد شتافت تا عزت و اعتبار مملکتش را دو چندان کند و مکتب انسان سازش را به جهانیان بشناساند و تا جایی بر این اعتقاد خود پافشاری کرد که سرش را از دست داد.
تانک هایی که محمد به سوی آنها شلّیک می کرد و با فریاد «الله اکبر»، شانزده دستگاه از آنها را به آتش کشاند، گویای مقاومت او در صحنه نبردند.
شهید محمد مرادی در تاریخ 1359/07/08 به شهادت رسید و پیکر بدون سرش، امروز در پهنه بهشت زهرا، فریاد «هیهات منّا الذّله» را سر می دهد و مریم دختر او، رساننده ی پیام پدر می باشد.»
#ارتش
#کماندو
#تکاوردریایی
#نیروی_دریایی
#نداجا
#شهادت
#شهیدمحمدرضامرادی
#ایثار
۳۳.۳k
۰۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.