تک پارتی(درخواستی)
#تک_پارتی
#درخواستی
#یونجون
&وقتی عاشقت شد...&
علامت ا.ت+ علامت یونجون_
ویو ا.ت
با تعجب به کارای مرد رو به روت که داشت درو به روی هر دوتون قفل میکرد خیره شده بودی!
چند قدمی نزدیکش شدی و گفتی:یونجون زده به سرت؟داری چه غلطی میخوری؟
با عصبانیت برگشت سمتت و گفت:حق بیرون رفتن نداری پس خودتو خسته نکن!
+اخه دلیل اینکارات چیه؟!
_واقعا نمیتونی بفهمی؟؟؟
+نه...
چند قدم رفتی جلو دستگیره درو رو به پاین فشار دادی ولی متاسفانه در قفل بود!
برگشتی سمت یونجوم و دیدی که کلیدو از پنجره انداخت پاین..
از عصبانیت داشتی منفجر میشدی آخه چه دلیل داره با دختری که ازش متنفری تو اتاقی قفل شی؟؟
برگشت سمتت و پوزخندی زد..
_گفتم حق خروج از اینجارو نداری!
از عصبانیت گریت گرفته بود که یونجون متوجه بغضات شد و همین کافی بود که با شتابان به سمتت بیاد..
کمی خم شد تا چشماتو واضح ببینه از کاراش سر در نمیاوردی و این بیشتر آزارت میداد..
_واقعا میخوای گریه کنی؟!بفرما آزادی تا موقعی که دلیل کارامو بدونی از اینجا جم نمیخوری!
و خواست دوباره بره عقب که نذاشتی و چسبوندی بهش و به چشاش زل زدی که اونم متقابلن همین کارو کرد..
+چرا خودت نمیگی دلیل کارات چیه؟!
_چون..
+چون چی؟
هوف بلندی کشید که متوجه شدی قرار نیست چیزی بگه..
با کلافگی لب زدی:اجازه میدی چیزیو امتحان کنم تا متوجه کارات شم؟
_میخوای چیکار کنی؟
+تو تائید کنو ببین چیکار میکنم!
_باشه انجامش بده...
با اطمینان چشاتو از چشاش گرفته و به لباش دوختی..
دستاتو بلند کرده و قفل پشت گردنش کردی آروم تا نوک پات بلند شده و لباشو سطحی بوسیدی!
که اینکارت کافی بود که یونجون خودشو لو بده:)
نمیدونی چرا ولی خندت گرفته بود الان کل عصبانیتت ریخته بود و بجاش قلبت پروانه ای شده بود..
هنوز تو شوک بود که تو سرصحبتو باز کردی..
+فک کنم فهمیدم..
_....
+عاشقم شدی؟!
یونجون به خودش امد و خودشو تو وضعیتی دید که خودشو لو داده بود...
خواست بره عقب که دستای پشت گردنش مانع کارش شد..
+نرو..اعتراف کن!
_ا.ت..
+هوم؟
چون دیدی هنوز خجالت میکشه خندیدی و خودت دست به کار شدی..
تا خواستی تا نوک پات بلند شی خودش خم شد و لباشو محکم به لبات کوبوند دست راستشو دور کمرت حلقه زده و دست چپشو نوازش وار به صورتت کشید عمیق ولی با حس میبوسیدت!
خندیدی و تو هم باهاش همکاری میکردی!
که بعد چند ثانیه ای دست از کارش کشید و با خنده به چشات زل زد..
_از کجا فهمیدی؟؟
+معلوم بود لو دادی خودتو..
_خب پس نظر خودت چیه؟
+اممم نمیدونی..
همین حرفت کافی بود تا قیافش تو هم بره..
_یعنی چه که نمیدونی؟
از حالت قیافش خندت گرفت و محکم سرشو گرفته و گذاشتی رو شونت و محکم بغلش کردی..
+شوخی کردم...
هوف بلندی کشید و دستاشو دور کمرت حلقه زد
_خداروشکر...
The end . . .
#درخواستی
#یونجون
&وقتی عاشقت شد...&
علامت ا.ت+ علامت یونجون_
ویو ا.ت
با تعجب به کارای مرد رو به روت که داشت درو به روی هر دوتون قفل میکرد خیره شده بودی!
چند قدمی نزدیکش شدی و گفتی:یونجون زده به سرت؟داری چه غلطی میخوری؟
با عصبانیت برگشت سمتت و گفت:حق بیرون رفتن نداری پس خودتو خسته نکن!
+اخه دلیل اینکارات چیه؟!
_واقعا نمیتونی بفهمی؟؟؟
+نه...
چند قدم رفتی جلو دستگیره درو رو به پاین فشار دادی ولی متاسفانه در قفل بود!
برگشتی سمت یونجوم و دیدی که کلیدو از پنجره انداخت پاین..
از عصبانیت داشتی منفجر میشدی آخه چه دلیل داره با دختری که ازش متنفری تو اتاقی قفل شی؟؟
برگشت سمتت و پوزخندی زد..
_گفتم حق خروج از اینجارو نداری!
از عصبانیت گریت گرفته بود که یونجون متوجه بغضات شد و همین کافی بود که با شتابان به سمتت بیاد..
کمی خم شد تا چشماتو واضح ببینه از کاراش سر در نمیاوردی و این بیشتر آزارت میداد..
_واقعا میخوای گریه کنی؟!بفرما آزادی تا موقعی که دلیل کارامو بدونی از اینجا جم نمیخوری!
و خواست دوباره بره عقب که نذاشتی و چسبوندی بهش و به چشاش زل زدی که اونم متقابلن همین کارو کرد..
+چرا خودت نمیگی دلیل کارات چیه؟!
_چون..
+چون چی؟
هوف بلندی کشید که متوجه شدی قرار نیست چیزی بگه..
با کلافگی لب زدی:اجازه میدی چیزیو امتحان کنم تا متوجه کارات شم؟
_میخوای چیکار کنی؟
+تو تائید کنو ببین چیکار میکنم!
_باشه انجامش بده...
با اطمینان چشاتو از چشاش گرفته و به لباش دوختی..
دستاتو بلند کرده و قفل پشت گردنش کردی آروم تا نوک پات بلند شده و لباشو سطحی بوسیدی!
که اینکارت کافی بود که یونجون خودشو لو بده:)
نمیدونی چرا ولی خندت گرفته بود الان کل عصبانیتت ریخته بود و بجاش قلبت پروانه ای شده بود..
هنوز تو شوک بود که تو سرصحبتو باز کردی..
+فک کنم فهمیدم..
_....
+عاشقم شدی؟!
یونجون به خودش امد و خودشو تو وضعیتی دید که خودشو لو داده بود...
خواست بره عقب که دستای پشت گردنش مانع کارش شد..
+نرو..اعتراف کن!
_ا.ت..
+هوم؟
چون دیدی هنوز خجالت میکشه خندیدی و خودت دست به کار شدی..
تا خواستی تا نوک پات بلند شی خودش خم شد و لباشو محکم به لبات کوبوند دست راستشو دور کمرت حلقه زده و دست چپشو نوازش وار به صورتت کشید عمیق ولی با حس میبوسیدت!
خندیدی و تو هم باهاش همکاری میکردی!
که بعد چند ثانیه ای دست از کارش کشید و با خنده به چشات زل زد..
_از کجا فهمیدی؟؟
+معلوم بود لو دادی خودتو..
_خب پس نظر خودت چیه؟
+اممم نمیدونی..
همین حرفت کافی بود تا قیافش تو هم بره..
_یعنی چه که نمیدونی؟
از حالت قیافش خندت گرفت و محکم سرشو گرفته و گذاشتی رو شونت و محکم بغلش کردی..
+شوخی کردم...
هوف بلندی کشید و دستاشو دور کمرت حلقه زد
_خداروشکر...
The end . . .
۲۱.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.