خوناشامجذابمن

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻
#پارت14

«ویو تهیونگ»

سعی کردم افکار توی ذهنشو بخونم اما نه به هیچی فکر نمیکرد اما برای اینکه بفهمم کلکی توی کارشون نیست براشون 3 تا نگهبان گذاشتم.

«ویو ات»

بعد از تشکری که کردم از اتاقش بیرون رفتم

نانایییی نانایییی
من چقدر نازمممم لالالاااا
بخودممم مینازمممم لالالا

رفتم پیش بچها و نقشه رو بهشون توضیح دادم اوناهم از نقشه ام استقبال خوبی کردن

چه میشه کرد بالاخره این خوشگلیی این باهوشی مال هرکسی نیست.

نقشمه امون اینجوری بود که باید وارد کتابخونه میشدیم و کتابی درباره خوناشام ها یا معجون ها پیدا میکردیم اما از اونجایی که مطمئنم که برامون نگهبان میزاره باید عادی رفتار کنیم

بعد از اینکه کتابو پیدا کردیم کتابو داخل اتاق مخفی میکنیم و شب شروع میکنیم نقشه اصلی برای فرار.

برای اینکه بریم کتابخونه خیلیی ذوق داشتم که فرار کنیموو بریمم به دنیای خودمون
وای دلم برای

تخت گرمو نرمم، عروسک نازم، سولی و غذاهای خوشمزه ای که درست میکردم تنگ شده

.........

وارد کتابخونه که شدیم به معنای واقعیی

برگاممممممممممم

کتابخونه خیلیی بزرگی بود که حدود 500 تا قفسه کتاب داشت اینجا خوراکه یوناهه از اونجایی که یونا خیلی کتابخونه با ذوقی که تو چشماش بود کتابخونه رو نگاه میکرد

اگه به یونا بود که توی 4 روز کل کتابای کتابخونه رو. خونده بود.

و نقشه اصلی فرار شروع شد

تصمیم گرفتیم از هم جدا بشیم و دنبال کتابا بگردیم

داشتیم نا امید میشدیم که بالاخره کتابی توجهمو به خودش جلب کرد معجون و طلسم های جادویی

کتابو سریع برداشتم و بچه هارو سریع خبر کردم

یونا با تعجب گفت:
معجون و طلسم های جادویی؟
سری تکون دادم و سعی کردم کتابو داخل کیف کوچیکی که با خودم اورده بودم جا بکنم

بالاخره بعد تلاش های زیاد کتاب جا شد
و ما خیلی خونسرد از اونجا اومدیم بیرون

به بچها سفارش کرده بودم که ضایع بازی در نیارن و با کاراشون مارو لو ندن

=
دیدگاه ها (۰)

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت15همین که بیرون اومدیم دیدم 2 تا پسر...

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت16که با صدای خنده هاشون به خودم اومد...

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت13دردم خیلیی کم شده بود پس شروع کردم...

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت12«ویو یونا» از وقتی که ات و تهیونگ ...

You must love me... P5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط