part

part 6
عشق تلخ
دنیا:حالم خیلی بهتر شد
با پانیذ انقد خندیدیم دلمون درد گرفت
راجع به همکلاسیه پ.لشتم صحبت میکردیم
بهم گفت زود بریم بیرونه بام
منم تعجب کردم ولی رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادیم سمت خونه ما
دیانا هم دعوت کردم که بیشتر خوش بگذره
رضا:به مهراب گفتم سریع سوار ماشین شه
هی میپرسید چرا انقد عجله داری
بهش گفتم صبر کنه تو ماشین بهش میگم
وارد ماشین شدیم و کل ماجرا رو گفتم بهش
بهش گفتم اون دختره رو تعقیب کنه
خیلی عجله داشتم
نمیدونستم اونجا واقعا خونش هست یا نه ولی در کل استرس داشتم
مهراب:خیلی خوشحال بودم
بهترین رفیقم تو این حس بود
ای کاش منم این حس لعنتی تجربه میکردم ولش کن بابا
رضا داداشمه
ادامه دارد...
اصن کسی تا حالا تو یه روز ۳،۴ پارت گذاشت😂😂😂
حمایت یادتون نره دوستااااان
دیدگاه ها (۴)

part 7 عشق تلخ #دنیارسیدیم دم در خونه کلیدو دادم به پانیذ که...

part 8 عشق تلخ دنیا:پول خوراکی ها رو حساب کردم و از مغازه زد...

رمان عشق تلخ part 5 #رضا از صمیم قلبم عشقو احساس کردم روبرو...

#دنیارسیدیم بام..لحظه ی وصف نشدنی خ.ر ذوق شده بودم قشنگ.بارو...

「 ୨〭୧ִׄ𝗟𝗶𝗺 𝗦𝗢𝗩𝗔 #‌‌‌‌𝅥🎟سلام چطورین ؟🌸مدرسه خوش بود ؛چخبر از ...

blackpinkfictions پارت ۲۱

پست اولمه حمایت کنید ❤️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط