چندشاتی جونگکوک

چندشاتی جونگکوک

part 3

پرستار‌نفس عمیقی کشید و به اون یکی پرستار اشاره کرد که ببرتش پیش زنش

+ببرتشون پیش زنش، بچشون رو هم ببر..

پرستار‌کناری با سر تایید کرد و جونگکوک رو به اتاق ات برد...

بچشون هم داد بغل کوک

+بشینید کنار خانومتون..

پرستار‌گفت و اتاق رو ترک کرد

(میخوام اینجا اسم‌دخترشون‌رو بزارم" اولیتیوس")

جونگکوک درحالی که به صورت اولیتیوس، دختر کوچولوشون نگاه میکرد..

لبخندی به لبش اومد، دست کوچولوی و لطیف دختر رو بوسید

-چقدر تو نازی.. کپی مامانتی

آروم‌بچه رو داخل گهواره گذاشت(تعجب نکنید)

روی تخت، کنار ات نشست

- ات.. عزیزم خوبی؟

ات چشماش رو باز کرد، جونگکوک کنارش...

قلبش به تپش افتاد

-کوک.. هق.. من خوبم تو خوبی؟

جونگکوک لبخند زد و دختر رو داخل آغوشش کشید

- معلومه که خوبم..

-کوک.. بچمون خوبه( حلالم کنین😂🤌)

-اوم.. خوبه .. میخوای بغلش کنی؟!

-آره
با شوق گفت..

جونگکوک با خنده بلند شد و دختر رو داخل بغلش گرفت و به ات داد.

چشمای ات پر از اشک شد

-خیلی زیباست...( واقعا هم زیباست...)

جونگکوک لبخندی زد..

دختر زمزمه کرد

-مرسی که هستی

- دورت بگردم زیبآ...

-عاشقتم

-من بیشتر



the end.




چرا‌گزارش کرده بودین؟
دیدگاه ها (۱۲)

چندشاتی جونگکوکpart 1برف همه جارو پوشونده بود..دختر پشت سر ه...

چندشاتی جونگکوکpart 2نفس عمیقی کشید و چشماش رو بست و خوابید....

چند شاتی جونگکوکpart 2صدای ترمز و چرخیدم‌ماشین رو آسفالت همه...

چندشاتی جونگکوک.part 1 با سر درد و درد شکمم چشمام رو باز کرد...

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط