رمان خانواده بیست و چهار
رمان خانواده بیست و چهار
شخصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
گفتم : بابا فکنم تو باید دهنتو ببندی
مرده گفت : انتخاب با خودتونه ولی فقط نیم ساعت وقت به اون بانو هم میگم بیاد اینجا
بابا گفت : یه بار دیگه فقط بهش بگو بانو ببین من تورو نکشتم
مرده یه نیش خند زد و رفت چند دقیقه بعد مامان اومد و
من گفتم : حالا چیکار کنیم سه گذینه جلومونه
۱- مامانو حامله کنه
۲- بابا رو پاره کنه
۳- من ازدواج کنم
مامان گفت : هاععع؟ اون اشغال همچین حرفی زد؟ واقعا نمیتونستن بهمون یه گذینه راحت تر بده
بابا گفت : تو اون اشغالو نمیشناسی مگه؟ نمیدونی چه عوضیه؟
مامان گفت : چرا اتفاقم مثل کف دستم میشناسمش ولی انقد لاشی نبود
من گفتم : باید یه کاری کنیم دیگه من که میگم من ازدواج ک...
مامان بابا باهم : نهههههه ( با داد )
گفتم : باشه باشه اروم باشید ولی این تنها راه بی درده
بابا گفت : بزار منو بگیره
مامان گفت : تو خیلی کم تحمل... هیچی ولش کن تو نمیتونی.... خلاصه بگم من نمیتونم
منو بابا گفتیم : قرارم نبود تورو بفرستیم
مامان گفت : اوهو
بابا گفت : ها راستی تازه یادم اومد تو واقعا افعی ؟
مامان گفت : اره
بابا گفت : پس ( رفت طرفش ) افعی جونم ( سرشو خم کرد و یه بوسه کوچیک کرد مامانو)
مامان خندش گرفت و زد تو شونه بابا و
گفت : بچه اینجاست ( باخنده)
بابا گفت : اینکه میدونه ولکن
مامان دوباره خندید و بابا اومد یه دو سه دقیقه ای مامانو بوسید و منم کم کم داشتم هوس میکردم دلم میخواست یکی رو ببوسم
مامان دید که خیلی بابا داره طولش میده خودش تمومش کرد و رفت کنار
من گفتم : حالا که بوسیدنیتون تموم شد بیاین یکدوم از گذینه هارو انتخاب کنیم
مامان گفت : اون مرتیکه اگه تورو بکنه ازت خوشش بیاد تورو برا خودش بگیرع چی؟ من چیکار کنم؟
من گفتم : دیدین هیچ گذینه ای بهتر از ازدواج من نیست
بابا گفت : من میتونم شما نگران من نباشین ولی بازم فک کنم بعد جر دادن من شماهارو ولکنه
من گفتم : مامان اسم اسن مرده ؟ چیه چرا میخود باهامون این کارو کنه ؟
مامان گفت : اسمش سوهیونه...کیم سوهیو...و..هع..چون که بابای جناب عالی تمام شمشای این اقارو بالاکشیده و فک کنم بخواطر این مارو اورد بوسان که مارو قاچاقی از کره خارج کنه ..... ( از اینجا به بعد داره به باباعه میگه ) خب احمق چرا مستقیما خودت رفتی دزدیشون
بابا گفت : اون اسکلا که کار بلند نبودن
مامان گفت : نکه تو کار بلد بودی ایششش کار مارو ببین بع کجا کشیده
بابا از خجالت دیگه هیچی نگفت سوهیون اومد تو و
گفت : وقت تمومه انتخابتون چیه؟
من گفتم .....
💋📍
شخصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
گفتم : بابا فکنم تو باید دهنتو ببندی
مرده گفت : انتخاب با خودتونه ولی فقط نیم ساعت وقت به اون بانو هم میگم بیاد اینجا
بابا گفت : یه بار دیگه فقط بهش بگو بانو ببین من تورو نکشتم
مرده یه نیش خند زد و رفت چند دقیقه بعد مامان اومد و
من گفتم : حالا چیکار کنیم سه گذینه جلومونه
۱- مامانو حامله کنه
۲- بابا رو پاره کنه
۳- من ازدواج کنم
مامان گفت : هاععع؟ اون اشغال همچین حرفی زد؟ واقعا نمیتونستن بهمون یه گذینه راحت تر بده
بابا گفت : تو اون اشغالو نمیشناسی مگه؟ نمیدونی چه عوضیه؟
مامان گفت : چرا اتفاقم مثل کف دستم میشناسمش ولی انقد لاشی نبود
من گفتم : باید یه کاری کنیم دیگه من که میگم من ازدواج ک...
مامان بابا باهم : نهههههه ( با داد )
گفتم : باشه باشه اروم باشید ولی این تنها راه بی درده
بابا گفت : بزار منو بگیره
مامان گفت : تو خیلی کم تحمل... هیچی ولش کن تو نمیتونی.... خلاصه بگم من نمیتونم
منو بابا گفتیم : قرارم نبود تورو بفرستیم
مامان گفت : اوهو
بابا گفت : ها راستی تازه یادم اومد تو واقعا افعی ؟
مامان گفت : اره
بابا گفت : پس ( رفت طرفش ) افعی جونم ( سرشو خم کرد و یه بوسه کوچیک کرد مامانو)
مامان خندش گرفت و زد تو شونه بابا و
گفت : بچه اینجاست ( باخنده)
بابا گفت : اینکه میدونه ولکن
مامان دوباره خندید و بابا اومد یه دو سه دقیقه ای مامانو بوسید و منم کم کم داشتم هوس میکردم دلم میخواست یکی رو ببوسم
مامان دید که خیلی بابا داره طولش میده خودش تمومش کرد و رفت کنار
من گفتم : حالا که بوسیدنیتون تموم شد بیاین یکدوم از گذینه هارو انتخاب کنیم
مامان گفت : اون مرتیکه اگه تورو بکنه ازت خوشش بیاد تورو برا خودش بگیرع چی؟ من چیکار کنم؟
من گفتم : دیدین هیچ گذینه ای بهتر از ازدواج من نیست
بابا گفت : من میتونم شما نگران من نباشین ولی بازم فک کنم بعد جر دادن من شماهارو ولکنه
من گفتم : مامان اسم اسن مرده ؟ چیه چرا میخود باهامون این کارو کنه ؟
مامان گفت : اسمش سوهیونه...کیم سوهیو...و..هع..چون که بابای جناب عالی تمام شمشای این اقارو بالاکشیده و فک کنم بخواطر این مارو اورد بوسان که مارو قاچاقی از کره خارج کنه ..... ( از اینجا به بعد داره به باباعه میگه ) خب احمق چرا مستقیما خودت رفتی دزدیشون
بابا گفت : اون اسکلا که کار بلند نبودن
مامان گفت : نکه تو کار بلد بودی ایششش کار مارو ببین بع کجا کشیده
بابا از خجالت دیگه هیچی نگفت سوهیون اومد تو و
گفت : وقت تمومه انتخابتون چیه؟
من گفتم .....
💋📍
۴.۴k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.