رمان خانواده پارت بیست وشیش
رمان خانواده پارت بیست وشیش
شخصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
همون لحظه در باز شد و یه مردی اومد تو اول چون تاریک بود صورتشو ندیدن و بعد که طرفم چرخید صورتشو دیدم و...... جونگ....جونگ....کوک!!!!!!
اره جونگ کوک بود و تا منو دید پا به فرار گذاشت و منم دویدم دنبالش خیلی تند میدوید تا اینکه بعد چند دقیقه رسیدم بهش و و دستشو گرفتم تا وایسته
گفتم : چرا.... ف...فرار ....می....کنی ( نفس نفس میزنه )
گفت : چون......تر....سیدم ( نفس نفس )
گفتم : از...چی ( همچنان نفس نفس )
جواب نداد
گفتم : تو... اینجا .....چیکار ......میکنی ......... نگو .....که....توهم....
گفت : اره اره ببخشید میخواستم زود تر بهت بگم ولی نشد
گفتم : ولی تو با بچه ها رفته بودی بی.....( بچه ها منظورش برابچ بی تی اسن )
گفت : اره اره اونا هم همین طور
گفتم : چرا هرکی من میشناسم مافیاست
گفت : منظورت چیه ؟؟
گفتم : مامان بابای منم مافیان و به خاطر دزدی بابام من اینجام
همون لحظه سوزس اومد دستمو گرفت و
گفت : اوپا چی شده
خواستم جواب بدم که....
جونگ کوک گفت : هیچی داریم حرف میزنیم
به سوزی گفتم : چی....؟ اوپاا؟؟
جونگ کوک بهم گفت : اها اینم باید بهت میگفتم سوزس خواهر خوندمه .......... ( به سوزس داره میگه ) راستی چرا دست همو گرفتین ؟؟
سوزی گفت : هیچی
گفتم :" هیچی " الان یعنی چی ؟؟؟ ما داریم ازدواج میکنیم
جونگ کوک گفت : ازدواج ؟ شما دو تا ؟ اوه ایول پس پسری که پدر دنبالش بود توبودی
سوزی گفت : اوپا ناراحت نیستی؟
کوکی گفت : نه چرا باشم بهترین دوستم داره با کراش دو سالش ازدواج میکنه و تو اصلا مهم نیستی و من خیلییییی برا اون وو خوشحالم
سوزی گفت : ایششششش
و دوباره دست منو گرفت و جونگ کوک مارو برد داخل عمارت و عمارت خیلیییی بزرگ بود و خوشگل رو مبل نشستیم و
سوزی گفت : اوپا از کی منو دوس داری همشو تعریف کن میخوام بشنوم
گفتم :......
📍💋
شخصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
همون لحظه در باز شد و یه مردی اومد تو اول چون تاریک بود صورتشو ندیدن و بعد که طرفم چرخید صورتشو دیدم و...... جونگ....جونگ....کوک!!!!!!
اره جونگ کوک بود و تا منو دید پا به فرار گذاشت و منم دویدم دنبالش خیلی تند میدوید تا اینکه بعد چند دقیقه رسیدم بهش و و دستشو گرفتم تا وایسته
گفتم : چرا.... ف...فرار ....می....کنی ( نفس نفس میزنه )
گفت : چون......تر....سیدم ( نفس نفس )
گفتم : از...چی ( همچنان نفس نفس )
جواب نداد
گفتم : تو... اینجا .....چیکار ......میکنی ......... نگو .....که....توهم....
گفت : اره اره ببخشید میخواستم زود تر بهت بگم ولی نشد
گفتم : ولی تو با بچه ها رفته بودی بی.....( بچه ها منظورش برابچ بی تی اسن )
گفت : اره اره اونا هم همین طور
گفتم : چرا هرکی من میشناسم مافیاست
گفت : منظورت چیه ؟؟
گفتم : مامان بابای منم مافیان و به خاطر دزدی بابام من اینجام
همون لحظه سوزس اومد دستمو گرفت و
گفت : اوپا چی شده
خواستم جواب بدم که....
جونگ کوک گفت : هیچی داریم حرف میزنیم
به سوزی گفتم : چی....؟ اوپاا؟؟
جونگ کوک بهم گفت : اها اینم باید بهت میگفتم سوزس خواهر خوندمه .......... ( به سوزس داره میگه ) راستی چرا دست همو گرفتین ؟؟
سوزی گفت : هیچی
گفتم :" هیچی " الان یعنی چی ؟؟؟ ما داریم ازدواج میکنیم
جونگ کوک گفت : ازدواج ؟ شما دو تا ؟ اوه ایول پس پسری که پدر دنبالش بود توبودی
سوزی گفت : اوپا ناراحت نیستی؟
کوکی گفت : نه چرا باشم بهترین دوستم داره با کراش دو سالش ازدواج میکنه و تو اصلا مهم نیستی و من خیلییییی برا اون وو خوشحالم
سوزی گفت : ایششششش
و دوباره دست منو گرفت و جونگ کوک مارو برد داخل عمارت و عمارت خیلیییی بزرگ بود و خوشگل رو مبل نشستیم و
سوزی گفت : اوپا از کی منو دوس داری همشو تعریف کن میخوام بشنوم
گفتم :......
📍💋
۳.۷k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.