پارت۲
از زبان ا/ت
از خانوادم دور شدم همش صداشون میکردم .منو میدیدن ولی بهم توجه نمیکردم . چطور گیر این خانواده افتادم . خیلی شلوغ بود که اونجا دیدم مردم داشتن سوار هواپیما میشدن حتما هواپیما امریکاست و رفتم توش ولی....این که....اینکه هواپیما امریکا نیست خواستم برم بیرون ولی در رو بستن و گفتن که هواپیما الان پرواز میکنه . کاری از دستم بر نمیومد . با گریه رفتم یه جا نشستم.
ا/ت : اخه چرا...چرا باید اینطور بشه هیچی ندارم از خانوادم دور شدم . ساکم هم نیست و گوشی و وسایلم توشه. حالا چکار کنم 💔
یه نگاه به اون ور و اون ور کردم انگار مردم کره ای بودن.
ا/ت : واقعا خاک خاک! من از کجا کره ای بلدم ! همین اینگلیسی رو به زور یاد گرفتم چه برسه به کرهای! (با داد)خدا مرگم بده چطور نصیب همچین خانواده ای شدم مگه چه گناهی کردم😭
داشتم گریه میکردم که یکی از این کره ای ها گفت : حالت خوبه دختر چیزی شده .
بهش نگاه کردم ولی کره ای میگفت هیچی نمیفهمیدم یه پیر مرد بود. زدم زیر گریه و گفتم : من کره ای بلد نیستم.
پیر مرد : اها شما ایرانی هستین.
تعجب کردم . اون فارسی بهم جواب داد!
ا/ت : شما.... چطور؟
پیرمرد : من ۱۳ زبان بلدم یکیش هم همین ایرانیه.
پیرمرد: خب حالا چی شده ؟
ا/ت : اشتباهی اومدم تو این هواپیما.
پیر مرد : خب بهشون بگو بعدا برت گردونن
ا/ت : خب خانوادم رفتن امریکا .
پیر مرد : خب میخوای یه بلیت هواپیما بگیرم برات هر موقه رسیدیم کره از اونجا برو امریکا الان حتما خانوادت نگرانتن .
ا/ت : به نظر من نیستن .
پیر مرد: چطور؟
ا/ت : اونا بهم اهمیت نمیدن انگار مثل یه اسیر گرفتنم .
پیر مرده: خب الان شما میخواید چکار کنید ؟
ا/ت : نمیدونم...ولی برنمیگردم پیششون .
پیر مرده : پس میخواید اینجا بمونین؟
ا/ت : راه دیگه ندارم .
پیر مرد : اگه میخوای میارمت پیشم
ا/ت : لطف دارین ولی نیاز نیست خیلی ممنون
پیر مرد : اشکال نداره اگه میخوای میبرمت پیش نوم یا پسرم به اونا خیلی اعتماد دارم
ا/ت : ام...ببخشید که میپرسم ولی شما چند سالتونه ؟
پیرمرد : ۹۷
ا/ت: چشتون نزنم هنوز قویین😊❤و...باز نیازی نیست خودم به خودم میرسم
پیر مرد: وسایلت همراتن؟
ا/ت :......
پیرمرد : وقتی کاری از دستت بر نمیاد چکار میخوای بکنی
ا/ت: خودم هم نمیدونم💔😞
پیرمرد:گفتم دیگه ولی پسرم با نوم زیاد جور نیست یعنی پسرم یکم بد اخلاقه میبرمت پیش نوم باشه؟
ا/ت: نوتون چند سالشه ؟
پیرمرد:۲۸
ا/ت : خدا حفظش کنه...میگم..اون شغلی چیزی کار میکنه؟
پیرمرد: نمیدونم بخدا چون من از موقعی که ۱۶ سالش بود دیدمش و من الان میخوام برم ببینمش و فقط میدونم که عاشق پیانوعه.
ا/ت : خیلی سخته کسی نتونه بابابزگشو ببینه
پیر مرد : شماهم چه قبول کنی چه نکنی من میبرمت.
ا/ت : خیلی ممنونم
ادامه داره چون جا نداشت ننوشتم الان مینویسم.
از خانوادم دور شدم همش صداشون میکردم .منو میدیدن ولی بهم توجه نمیکردم . چطور گیر این خانواده افتادم . خیلی شلوغ بود که اونجا دیدم مردم داشتن سوار هواپیما میشدن حتما هواپیما امریکاست و رفتم توش ولی....این که....اینکه هواپیما امریکا نیست خواستم برم بیرون ولی در رو بستن و گفتن که هواپیما الان پرواز میکنه . کاری از دستم بر نمیومد . با گریه رفتم یه جا نشستم.
ا/ت : اخه چرا...چرا باید اینطور بشه هیچی ندارم از خانوادم دور شدم . ساکم هم نیست و گوشی و وسایلم توشه. حالا چکار کنم 💔
یه نگاه به اون ور و اون ور کردم انگار مردم کره ای بودن.
ا/ت : واقعا خاک خاک! من از کجا کره ای بلدم ! همین اینگلیسی رو به زور یاد گرفتم چه برسه به کرهای! (با داد)خدا مرگم بده چطور نصیب همچین خانواده ای شدم مگه چه گناهی کردم😭
داشتم گریه میکردم که یکی از این کره ای ها گفت : حالت خوبه دختر چیزی شده .
بهش نگاه کردم ولی کره ای میگفت هیچی نمیفهمیدم یه پیر مرد بود. زدم زیر گریه و گفتم : من کره ای بلد نیستم.
پیر مرد : اها شما ایرانی هستین.
تعجب کردم . اون فارسی بهم جواب داد!
ا/ت : شما.... چطور؟
پیرمرد : من ۱۳ زبان بلدم یکیش هم همین ایرانیه.
پیرمرد: خب حالا چی شده ؟
ا/ت : اشتباهی اومدم تو این هواپیما.
پیر مرد : خب بهشون بگو بعدا برت گردونن
ا/ت : خب خانوادم رفتن امریکا .
پیر مرد : خب میخوای یه بلیت هواپیما بگیرم برات هر موقه رسیدیم کره از اونجا برو امریکا الان حتما خانوادت نگرانتن .
ا/ت : به نظر من نیستن .
پیر مرد: چطور؟
ا/ت : اونا بهم اهمیت نمیدن انگار مثل یه اسیر گرفتنم .
پیر مرده: خب الان شما میخواید چکار کنید ؟
ا/ت : نمیدونم...ولی برنمیگردم پیششون .
پیر مرده : پس میخواید اینجا بمونین؟
ا/ت : راه دیگه ندارم .
پیر مرد : اگه میخوای میارمت پیشم
ا/ت : لطف دارین ولی نیاز نیست خیلی ممنون
پیر مرد : اشکال نداره اگه میخوای میبرمت پیش نوم یا پسرم به اونا خیلی اعتماد دارم
ا/ت : ام...ببخشید که میپرسم ولی شما چند سالتونه ؟
پیرمرد : ۹۷
ا/ت: چشتون نزنم هنوز قویین😊❤و...باز نیازی نیست خودم به خودم میرسم
پیر مرد: وسایلت همراتن؟
ا/ت :......
پیرمرد : وقتی کاری از دستت بر نمیاد چکار میخوای بکنی
ا/ت: خودم هم نمیدونم💔😞
پیرمرد:گفتم دیگه ولی پسرم با نوم زیاد جور نیست یعنی پسرم یکم بد اخلاقه میبرمت پیش نوم باشه؟
ا/ت: نوتون چند سالشه ؟
پیرمرد:۲۸
ا/ت : خدا حفظش کنه...میگم..اون شغلی چیزی کار میکنه؟
پیرمرد: نمیدونم بخدا چون من از موقعی که ۱۶ سالش بود دیدمش و من الان میخوام برم ببینمش و فقط میدونم که عاشق پیانوعه.
ا/ت : خیلی سخته کسی نتونه بابابزگشو ببینه
پیر مرد : شماهم چه قبول کنی چه نکنی من میبرمت.
ا/ت : خیلی ممنونم
ادامه داره چون جا نداشت ننوشتم الان مینویسم.
۲۸.۵k
۲۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.