من زنم، با دردهای مانده بر دوش خودم
من زنم، با دردهای مانده بر دوش خودم
شعر میگویم برای بغض خاموش خودم
خسته از جاری شدن در لابهلای سنگها
میروم چون رود بی بستر، به آغوش خودم
تا نیفتد لکهای از ننگ بر پیراهنت
زندگی کردم به سختی زیر تنپوش خودم
گاهی از دلتنگی بی حد شبهای دراز
میکشم دستی به رویای فراموش خودم
با خودم از عشق میگویم ولی نجواکنان
تا مبادا بشنود گوشی به جز گوش خودم
قهوهء چشمت سیاه و تلخ بود آنقدر که
اکتفا کردم به تنهایی... به دمنوش خودم
زخمها خورده دلم، اما نه از بیگانهها!
دردها جوشیده از پیوند و پاجوش خودم
صبر کردم با نگاهی تازه برگردی، نشد!
نیست چشمی غیر از این آیینه مدهوش خودم...
#زهرا_نعمتی
شعر میگویم برای بغض خاموش خودم
خسته از جاری شدن در لابهلای سنگها
میروم چون رود بی بستر، به آغوش خودم
تا نیفتد لکهای از ننگ بر پیراهنت
زندگی کردم به سختی زیر تنپوش خودم
گاهی از دلتنگی بی حد شبهای دراز
میکشم دستی به رویای فراموش خودم
با خودم از عشق میگویم ولی نجواکنان
تا مبادا بشنود گوشی به جز گوش خودم
قهوهء چشمت سیاه و تلخ بود آنقدر که
اکتفا کردم به تنهایی... به دمنوش خودم
زخمها خورده دلم، اما نه از بیگانهها!
دردها جوشیده از پیوند و پاجوش خودم
صبر کردم با نگاهی تازه برگردی، نشد!
نیست چشمی غیر از این آیینه مدهوش خودم...
#زهرا_نعمتی
۲.۳k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.