بلک رز part 13
روبرتو با لبخند سمتمون برگشت وبا لحن کش داری گفت ،
روبرتو: جایی تشریف میبرید خانومای محترم
خواستم جواب بدم که جنی زودتر از من گفت ،
جنی: میخوام بریم خرید واسه مهمونی آخر هفته
با حالت جذابی گفت ،
روبرتو: اوه عالیه مواقب خودتون باشید بعد یه نگاهی به من کرد
گفت و با لبخند ادامه داد ،
روبرتو: مخصوصا تو گنجینه من
دروغ چرا ولی هر وقت از لفظ گنجینه من استفاده می کرد از خجالت سرخ میشدم .
اون همیشه منو گنجینه خودش میدونست ، درسته
دختر واقعش نبودم ولی حتی از پدر واقعیم خودمم بیشتر بهم توجه می کرد
نمی دونستم چرا ولی این موضوع اصلا حس خوبی بهم نمی داد اصلا ...
جیمین ...
آخرین شات ویسکی رو سر کشیدم
سرمو بین دستام گذاشتم و آروم ماساژ دادم .
چند سالی بود که هر روز زندگیم رو فقط به یه چیز فکر میکردم ...
به دفترچه نیمه سوخته ای که نقاشی رز مشکی رنگی داخلش بود نگاه کردم
آروم زیر لب زمزمه کردم
جیمین: رز سیاه
با صدای باز شدن در به خودم اومدم . قامت تهیونگ
رو دیدم که به لبه در تکیه داده بود
با دیدن اوضاع من نالید ...
تهیونگ: تا کی میخوای به اون تراش فاکی فکر کنی پسر ؟!
جیمین: تا وقتی که پیداش کنم
تهیونگ: بیخیال جیمین ، تو همه چیز داری یه زندگی
عالی و رویایی ... دیگه چی میخوای ؟! واست کافی نیست ؟!
تو حتی نمی دونی اون تراشه واقعا وجود داره یا همش چرتو پرتیه
که پدرت تومغزت فرو کرده ...
جیمین: وجود داره مطمئنم ... اون تراشه ، اون فرمول فاکی که توشه
میتونه منو به قدرت برسونه تهیونگ من میخوام کاری کنم
پدرم به من افتخار کنه میخوام بدونه که تنها پسرش یه احمق
عوضی نیست که فقط پی اولویت خودشه ...
* * *
روبرتو: جایی تشریف میبرید خانومای محترم
خواستم جواب بدم که جنی زودتر از من گفت ،
جنی: میخوام بریم خرید واسه مهمونی آخر هفته
با حالت جذابی گفت ،
روبرتو: اوه عالیه مواقب خودتون باشید بعد یه نگاهی به من کرد
گفت و با لبخند ادامه داد ،
روبرتو: مخصوصا تو گنجینه من
دروغ چرا ولی هر وقت از لفظ گنجینه من استفاده می کرد از خجالت سرخ میشدم .
اون همیشه منو گنجینه خودش میدونست ، درسته
دختر واقعش نبودم ولی حتی از پدر واقعیم خودمم بیشتر بهم توجه می کرد
نمی دونستم چرا ولی این موضوع اصلا حس خوبی بهم نمی داد اصلا ...
جیمین ...
آخرین شات ویسکی رو سر کشیدم
سرمو بین دستام گذاشتم و آروم ماساژ دادم .
چند سالی بود که هر روز زندگیم رو فقط به یه چیز فکر میکردم ...
به دفترچه نیمه سوخته ای که نقاشی رز مشکی رنگی داخلش بود نگاه کردم
آروم زیر لب زمزمه کردم
جیمین: رز سیاه
با صدای باز شدن در به خودم اومدم . قامت تهیونگ
رو دیدم که به لبه در تکیه داده بود
با دیدن اوضاع من نالید ...
تهیونگ: تا کی میخوای به اون تراش فاکی فکر کنی پسر ؟!
جیمین: تا وقتی که پیداش کنم
تهیونگ: بیخیال جیمین ، تو همه چیز داری یه زندگی
عالی و رویایی ... دیگه چی میخوای ؟! واست کافی نیست ؟!
تو حتی نمی دونی اون تراشه واقعا وجود داره یا همش چرتو پرتیه
که پدرت تومغزت فرو کرده ...
جیمین: وجود داره مطمئنم ... اون تراشه ، اون فرمول فاکی که توشه
میتونه منو به قدرت برسونه تهیونگ من میخوام کاری کنم
پدرم به من افتخار کنه میخوام بدونه که تنها پسرش یه احمق
عوضی نیست که فقط پی اولویت خودشه ...
* * *
۲.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.