ادامه چپتر یک ....
و نوشیدنی عاشون میاوردم در واقع من فقط کنارشون بودم هیچ وقت تو بحث عاشون نبودم همیشه یه لبخند چرند تحویل شون میدادم تا دیگران فکر کنن عجب اکیپ خوشبختی ! ازم سو استفاده کردن؟ ... دیگه نمیتونم خیلی خوب فکر کنم فقط میدونم بدجور از این عوضی اعصاب ام خرابه
تا جون داشتم به صورت الکس ضربه زدم
مدیر معاون مسئولین مدرسه هیچ کدوم نتونستن جلوم بگیرن چون اگه میخواستن جلومو بگیرن اونا ام یه کتک جانانه میخوردن
راستش من کلاس هنرای رزمی از بچگی میرفتم اما همیشه یه مشکلی داشتم ... دلم نمیومد به کسی اسیب برسونم برای همین همیشه بهم زور میگفتن برام مهم نبود که ضعیف صدام کنن دوست داشتم اطرافیان مو خوشحال کنم ولی در اون لحظه من خودم نبودم ویکتور نبودم ویکتور همیشگی نبودم خود خواه بودم به فکر نمره ام بودم و برام مهم نبود حتی اگه الکس زیر مشت های من جون بده
بعد نیم ساعت ضربه متوالی بالاخره بیخیال شدم هرچند خیلی دیر بود الکس پر خون شده بود و رفته بود کما ....
وقتی فهمیدم دیگه خیلی دیر شده بود
ترسیده بودم از دفتر فرار کردم با تمام سرعت دویدم
وقتی رسیدم خونه دست صورت خونی مو شست ام تقریبا یه هفته از ترس پلیس بیرون نیومدم اما بعدش عذاب وجدان لعنتیم بهم این اجازه رو نداد که نرم مدرسه و اعتراف نکنم
و الان رسیدیم به همون نقطه ای که داستان شروع شد رفتم دم در مدیر
مدیر گفت : شانس اوردی یه فرد خاص پول تمام خسارت هاتو داد پسرک اما اخراجی . درضمن پسره زنده است
و کارنامه امو با کلی صفر بهم برگردوند ان
برای اون لحظه برام مهم نبود اون ناجی مهم کیه و چیکار داره وقتی نگاهم به کارنامه ای افتاد که تمام سال مو براش جون کندم ولی الان همه نمره هام صفرن احساس مرگ داشتم .... دلم میخواست بمیرم
دیگه حتی برام مهم نبود که شایعه های مدرسه چی میگن راجبم روح من همین الانشم مرده وقتی برسم خونه احتمالا بدنمم مامانم میکشه نه میتونم از دست مامانم فرار کنم نه از دست این جامعه کوفتی .
بخاطر همین فقط یه فکر به ذهنم رسید یه فکر خوب !!!!!!
صدای ضربان قلبم با صدای تق تق کفش هام که داشت سریعا به سمت پل میرفت یکی شد اره فکر کنم این دیگه اخر خطه ... دستامو باز کردم رفتم بالای پل با همین لباس دانش اموزی مسخره قراره بمیرم ؟
چشم هامو بستم و بدنم و برای پرت شدن شل کردم تقریبا اماده مرگ بودم و داشتم مرگ با اغوش باز میپذیرفتم
که یهو از یقه گرفتم و پرتم کرد زمین
- هوی هوی رفیق کجا؟ پیاده شو باهم بریم
+ تو کی هستی ؟......
پسری با موهای سیاه ذغالی تا نزدیکی کمرش چشمایی قرمز و خونین و دندون نیشی و درخشان لباس کثیف و خاک و خلی و شیشه شراب در دستش و دیدم این یارو ازم چی میخواد ؟
- خودت کی ای اصن ؟
+ تو جلوی مرگ منو گرفتی
تا جون داشتم به صورت الکس ضربه زدم
مدیر معاون مسئولین مدرسه هیچ کدوم نتونستن جلوم بگیرن چون اگه میخواستن جلومو بگیرن اونا ام یه کتک جانانه میخوردن
راستش من کلاس هنرای رزمی از بچگی میرفتم اما همیشه یه مشکلی داشتم ... دلم نمیومد به کسی اسیب برسونم برای همین همیشه بهم زور میگفتن برام مهم نبود که ضعیف صدام کنن دوست داشتم اطرافیان مو خوشحال کنم ولی در اون لحظه من خودم نبودم ویکتور نبودم ویکتور همیشگی نبودم خود خواه بودم به فکر نمره ام بودم و برام مهم نبود حتی اگه الکس زیر مشت های من جون بده
بعد نیم ساعت ضربه متوالی بالاخره بیخیال شدم هرچند خیلی دیر بود الکس پر خون شده بود و رفته بود کما ....
وقتی فهمیدم دیگه خیلی دیر شده بود
ترسیده بودم از دفتر فرار کردم با تمام سرعت دویدم
وقتی رسیدم خونه دست صورت خونی مو شست ام تقریبا یه هفته از ترس پلیس بیرون نیومدم اما بعدش عذاب وجدان لعنتیم بهم این اجازه رو نداد که نرم مدرسه و اعتراف نکنم
و الان رسیدیم به همون نقطه ای که داستان شروع شد رفتم دم در مدیر
مدیر گفت : شانس اوردی یه فرد خاص پول تمام خسارت هاتو داد پسرک اما اخراجی . درضمن پسره زنده است
و کارنامه امو با کلی صفر بهم برگردوند ان
برای اون لحظه برام مهم نبود اون ناجی مهم کیه و چیکار داره وقتی نگاهم به کارنامه ای افتاد که تمام سال مو براش جون کندم ولی الان همه نمره هام صفرن احساس مرگ داشتم .... دلم میخواست بمیرم
دیگه حتی برام مهم نبود که شایعه های مدرسه چی میگن راجبم روح من همین الانشم مرده وقتی برسم خونه احتمالا بدنمم مامانم میکشه نه میتونم از دست مامانم فرار کنم نه از دست این جامعه کوفتی .
بخاطر همین فقط یه فکر به ذهنم رسید یه فکر خوب !!!!!!
صدای ضربان قلبم با صدای تق تق کفش هام که داشت سریعا به سمت پل میرفت یکی شد اره فکر کنم این دیگه اخر خطه ... دستامو باز کردم رفتم بالای پل با همین لباس دانش اموزی مسخره قراره بمیرم ؟
چشم هامو بستم و بدنم و برای پرت شدن شل کردم تقریبا اماده مرگ بودم و داشتم مرگ با اغوش باز میپذیرفتم
که یهو از یقه گرفتم و پرتم کرد زمین
- هوی هوی رفیق کجا؟ پیاده شو باهم بریم
+ تو کی هستی ؟......
پسری با موهای سیاه ذغالی تا نزدیکی کمرش چشمایی قرمز و خونین و دندون نیشی و درخشان لباس کثیف و خاک و خلی و شیشه شراب در دستش و دیدم این یارو ازم چی میخواد ؟
- خودت کی ای اصن ؟
+ تو جلوی مرگ منو گرفتی
- ۱۹.۷k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط