بس که اصغر در حرم بی تاب بود
بس که اصغر در حرم بی تاب بود
تشنه لب او بهر قدری آب بود
از عطش لب های او گشته کبود
چشم آن طفل هم بسوی باب بود
اصغرو ان شه گرفت بر روی دست
گفت اصغر کودک من تشنه است
حرمله تیرو کمان را برکشید
تیر کین بر حنجر اصغر نشست
خون ز حلق اصغر او شد روان
خون آن شه ریخت سمت آسمان
اصغر از تیر جفا سیراب شد
روی دست ان شه کون و مکان
شاه دین گفت با دو چشم اشکبار
ای خدا ای خالق لیل و نهار
کن قبول این طفل قربانی ز من
کشته شد از دشمنان نابکار
شاعر زنده یاد ماشاالله مهرنیا
تشنه لب او بهر قدری آب بود
از عطش لب های او گشته کبود
چشم آن طفل هم بسوی باب بود
اصغرو ان شه گرفت بر روی دست
گفت اصغر کودک من تشنه است
حرمله تیرو کمان را برکشید
تیر کین بر حنجر اصغر نشست
خون ز حلق اصغر او شد روان
خون آن شه ریخت سمت آسمان
اصغر از تیر جفا سیراب شد
روی دست ان شه کون و مکان
شاه دین گفت با دو چشم اشکبار
ای خدا ای خالق لیل و نهار
کن قبول این طفل قربانی ز من
کشته شد از دشمنان نابکار
شاعر زنده یاد ماشاالله مهرنیا
۲.۵k
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.