ادامه داستان
پارت40
(یونا به خونه رفت و در اتاقشو و قفل کرد و اما گریه نکرد بیشتر داشت به اتفاقا فکر میکرد و حماقت خودش و در همین لحظه جونگ کوک رسید)
جونگ کوک: عزیزم این درو باز کن به خدا توضیح میدم
یونا:............
جونگ کوک: عزیزم لطفا این درو باز کن توضیح میدم
یونا: مثلا چیو میخوای توضیح بدی
جونگ کوک: اینکه اون چت واقعی نیست
یونا: خب...
جونگ کوک: اول درو باز کن
*یونا درو باز کرد و جونگ کوک رفت داخل و نشست*
جونگ کوک: من آخرین پیامم بهش خیلی وقت پیش قبل از اینکه تو رو بشناسم بود و اون از روی حسودی این کارو کرد
یونا: ولی من نبخشیدمت مدرک میخام عزیزمم حالا هم برو بیرون
جونگ کوک: چرا
یونا: چون میخوام لباسمو عوض کنم برو بیرون
جونگ کوک: چرا میخوای بدنتو ازم قایم کنی منکه همه جاتو دیدم*لبخند شیطانی*
*یونا یکی زد پس کله جونگ کوک*
یونا: برو بیرون
جونگ کوک: اه باشه بابا رفتم
*یونا لباسشو عوض کرد دید جونگ کوک نیست و یونا رفت برای خودش غذا درست کنه*
یونا: حتما رفته پیش دوست دخترش*پوزخند غمگین*
۲ ساعت بعد
(جونگ کوک با الا وارد خونه شد)
جونگ کوک: بهش توضیح بده
یونا: این دختره اینجا چیکار میکنه انقدر بی حیا شدی جونگ کوک
الا: نه.. نه همه چیز تقصیر منه
یونا: منظورت چیه
الا: من این کارو کردم چون حسودیم می شد به شما میخواستم زندگیتونو خراب کنم
یونا: حالا چیشد که به کارت اعتراف کردی
الا: جونگ کوک
یونا: جونگ کوک چی..
الا: منو تهدید کرد و بعدش بهم پول داد
یونا: خیلی چیزی
الا: چی
یونا: دهنمو باز نکن از اینجا برو
(الا رفت)
جونگ کوک: بیب حالا حرفمو باور میکنی
یونا: آره
جونگ کوک: فقط آره
یونا: پس میخوای چیکار کنم
جونگ کوک: بوسم کن
برای نیو آرمی های عزیز این یک فیکه و واقعیت نداره و ساخته ذهن ادمین هست
لطفا حمایت کنید🙂💋🙃🦋📍🍒
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.