عشق درسایه سلطنت پارت39
جسیکا که با لبخند و مهربون نگام میکرد و مایکل و توماس هم نشسته بودن تعداد زیادی خدمتکار در کنارشون و دور تا دور اتاق پر از نگهبان بود
تهیونگ با شنیدن صدای پاهامون کمی سرش رو کج کرد و نگاه کوتاه و پر اخمی بهمون انداخت کنار تهیونگ تعظیمی خیلی کوتاه و سرسری کردم کاترین هم تعظیمی کردم
کاترین دستش رو پشتم گذاشت و گفت
کاترین: عزیزم این صندلی که در کنار صندلی پادشاهه متعلق به همسر پادشاه و بانوی دوم این قصره است باید اینجا بنشینی بانوی اول ویکتوریا بود هه بانوی اولم میشم.. بشینین و تماشا کنین به صندلی نگاه کردم صندلی راس میز که تهیونگ روش نشسته بود و صندلی کناریش که کاترین گفت جای منه از بقیه افراد میز کمی فاصله داشت
لبخندی زدم و همونجا که گفته بود نشستم دستای آنابل روی میز مشت شد و ویکتوریا پوزخندی زد و با غیض نگام کرد
برام عجیب بود که تهیونگ پراخم و جدی بود و کمی عصبی به نظر میرسید ولی اونجوری که دیشب میخواست خفه ام کنه نبود تهیونگ جدی و بی توجه با اخم غلیظ دستور داد غذا رو سرو کنن خیلی خیلی گرسنه بودم و تند تند غذا میخوردم
رز : از کدوم خرابه ای در رفتی که غذا نبود؟
جسیکا : چیکارش داری صبحانه هم نخورده
خیلی خوشحال بودم که حامی عزیز و مهربونی مثل کاترین و جسیکا پیدا کردم نگاهی به رز کردم و گفتم
مری: از تحریم بانو دیکتوریا فرار کردم
کاترین: تحریم بانو ويكتوريا ؟؟
به ویکتوریا نگاه کردم و گفتم
مری:بانو ویکتوریا تصمیم داشتن از بی غذایی بکشنم تا از شرم راحت شن واسه همین 2 روزه که به خدمتکارا دستور دادن به من غذا ندن
دستهای تهیونگ از خوردن ایستاد سرش اروم بالا اومد و نگاهش رو روی مادرش کشیده شد این نگاه میگفت از گرسنگیم خبر نداشت....
ویکتوریا هول به پسرش نگاه کرد و خواست حرف بزنه که تهیونگ سريع اخم غلیظی کرد و با خشم و جذبه دستش رو
جلوی مادرش بالا آورد که یعنی ادامه نده....
لبخند خبیثی به ويکتوريا زدم و مشغول خوردن سریعم شدم...
تهیونگ با شنیدن صدای پاهامون کمی سرش رو کج کرد و نگاه کوتاه و پر اخمی بهمون انداخت کنار تهیونگ تعظیمی خیلی کوتاه و سرسری کردم کاترین هم تعظیمی کردم
کاترین دستش رو پشتم گذاشت و گفت
کاترین: عزیزم این صندلی که در کنار صندلی پادشاهه متعلق به همسر پادشاه و بانوی دوم این قصره است باید اینجا بنشینی بانوی اول ویکتوریا بود هه بانوی اولم میشم.. بشینین و تماشا کنین به صندلی نگاه کردم صندلی راس میز که تهیونگ روش نشسته بود و صندلی کناریش که کاترین گفت جای منه از بقیه افراد میز کمی فاصله داشت
لبخندی زدم و همونجا که گفته بود نشستم دستای آنابل روی میز مشت شد و ویکتوریا پوزخندی زد و با غیض نگام کرد
برام عجیب بود که تهیونگ پراخم و جدی بود و کمی عصبی به نظر میرسید ولی اونجوری که دیشب میخواست خفه ام کنه نبود تهیونگ جدی و بی توجه با اخم غلیظ دستور داد غذا رو سرو کنن خیلی خیلی گرسنه بودم و تند تند غذا میخوردم
رز : از کدوم خرابه ای در رفتی که غذا نبود؟
جسیکا : چیکارش داری صبحانه هم نخورده
خیلی خوشحال بودم که حامی عزیز و مهربونی مثل کاترین و جسیکا پیدا کردم نگاهی به رز کردم و گفتم
مری: از تحریم بانو دیکتوریا فرار کردم
کاترین: تحریم بانو ويكتوريا ؟؟
به ویکتوریا نگاه کردم و گفتم
مری:بانو ویکتوریا تصمیم داشتن از بی غذایی بکشنم تا از شرم راحت شن واسه همین 2 روزه که به خدمتکارا دستور دادن به من غذا ندن
دستهای تهیونگ از خوردن ایستاد سرش اروم بالا اومد و نگاهش رو روی مادرش کشیده شد این نگاه میگفت از گرسنگیم خبر نداشت....
ویکتوریا هول به پسرش نگاه کرد و خواست حرف بزنه که تهیونگ سريع اخم غلیظی کرد و با خشم و جذبه دستش رو
جلوی مادرش بالا آورد که یعنی ادامه نده....
لبخند خبیثی به ويکتوريا زدم و مشغول خوردن سریعم شدم...
۳.۲k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.