عشق درسایه سلطنت پارت40
تقریبا همه جز من غذاشون رو تموم کرده بودن ولی من
گرسنه تر از این حرفا همچنان مشغول بودم.
تهیونگ: یه ظرف دیگه غذا بیارین...
هیچ عکس العملی نشون ندادم خدمتکار سریع تعظیمی کرد و رفت ظرف دیگه ای غذا پر کرد و آورد
تهیونک ظرف رو ازش گرفت و جلوی من گذاشت نگاه خشکم رو بالا آوردم و بهش دوختم با نگاهم بهش فهموندم که به وقتش دارم برات نگاه خیره ای جدی و پر اخم بهم انداخت و بلند شد با بلند شدنش همه بلند شدن و به حالت تعظیم خم شدن که تهیونگ رد شه وبعد صاف شن ولی من بی توجه همونجور مشغول خوردن شدم
كاترين وجسيكا مهربون خندیدن با شیطنت گفتم
مری: خوب چیه؟؟ گرسنمه...
تهیونگ به دنبال جمله ام نصفه برگشت و نگاه کوتاهی به من که نشسته بودم و بی توجه مشغول خوردن بودم کرد
خواست بره که باز ایستاد برگشت و با جدیت گفت
تهیونگ: بانو ویکتوریا.. فک کردم سپردن مسولیت بانوی فرانسویمون به شما کار درستیه چون شما تصمیم های عاقلانه ای درباره اش میگیرین ولی...
ویکتوریا دهن باز کرد که تهیونگ با جدیت گفت
تهیونگ: هنوز حرفم تموم نشده
ویکتوریا کمی سرش رو پایین انداخت
تهیونگ: میخوام تو تالار اصلی ببیمتون
محکم ادامه داد
تهیونگ: همین الان....
و با جذبه رفت و نگهبانها و نوکرانش هم دنبالش چیزی تو وجودم درخشید پس اونقدرها هم عو*ضی نبود شاید فقط داشت سعی میکرد ادای عو*ضی ها رو در بیاره
ویکتوریا با غیض نگام کرد که گفتم
مری : این شروعشه مادر شوهر عزیزم... من تازه اومدم وقت بسیار است...
دندوناش رو روی هم فشار داد و پاهاش رو کوبید و سریع رفت 3 اعجوبه هم با غیض وایش و واه رفتن
کاترین: اوه اوه.. ویکتوریا رفت در اتاق پادشاهی جواب پس بده..
لبخندی زدم
جسیکا : اره.. واسه شروع عالی بود
کاترین :تهیونگ هرچی که باشه راضی به مر*گ تو نیست
جسیکا : خیلی قلبش مهربونه به زودی میفهمی...
هر دو دستی به شونه ام زدن و رفتن
منم عمیق تا جایی که تونستم خوردم و بعد بلند شدم
رفتم جلوی در تالار اصلی گوشه ایستادم که کسی نبینتم و داخل و نگاه کردم
تهیونگ روی تخت پادشاهیش نشسته بود و مادرش جلوش
بود و خاله جان و دختر خاله هاش و کلی نگهبان و وزیر و
دایی ها هم بودن
ويكتوريا : سرورم من فقط میخواستم ادبش کنم
صدای جدی تهیونگ تو تالار طنین انداخت که خشک گفت
تهیونگ: اگر کسی قرار باشه ادبش کنه منم نه شما...
و نگاهی کوتاه و جدی به خاله و داییها و دختر خاله هاش
انداخت و گفت
تهیونگ:....
گرسنه تر از این حرفا همچنان مشغول بودم.
تهیونگ: یه ظرف دیگه غذا بیارین...
هیچ عکس العملی نشون ندادم خدمتکار سریع تعظیمی کرد و رفت ظرف دیگه ای غذا پر کرد و آورد
تهیونک ظرف رو ازش گرفت و جلوی من گذاشت نگاه خشکم رو بالا آوردم و بهش دوختم با نگاهم بهش فهموندم که به وقتش دارم برات نگاه خیره ای جدی و پر اخم بهم انداخت و بلند شد با بلند شدنش همه بلند شدن و به حالت تعظیم خم شدن که تهیونگ رد شه وبعد صاف شن ولی من بی توجه همونجور مشغول خوردن شدم
كاترين وجسيكا مهربون خندیدن با شیطنت گفتم
مری: خوب چیه؟؟ گرسنمه...
تهیونگ به دنبال جمله ام نصفه برگشت و نگاه کوتاهی به من که نشسته بودم و بی توجه مشغول خوردن بودم کرد
خواست بره که باز ایستاد برگشت و با جدیت گفت
تهیونگ: بانو ویکتوریا.. فک کردم سپردن مسولیت بانوی فرانسویمون به شما کار درستیه چون شما تصمیم های عاقلانه ای درباره اش میگیرین ولی...
ویکتوریا دهن باز کرد که تهیونگ با جدیت گفت
تهیونگ: هنوز حرفم تموم نشده
ویکتوریا کمی سرش رو پایین انداخت
تهیونگ: میخوام تو تالار اصلی ببیمتون
محکم ادامه داد
تهیونگ: همین الان....
و با جذبه رفت و نگهبانها و نوکرانش هم دنبالش چیزی تو وجودم درخشید پس اونقدرها هم عو*ضی نبود شاید فقط داشت سعی میکرد ادای عو*ضی ها رو در بیاره
ویکتوریا با غیض نگام کرد که گفتم
مری : این شروعشه مادر شوهر عزیزم... من تازه اومدم وقت بسیار است...
دندوناش رو روی هم فشار داد و پاهاش رو کوبید و سریع رفت 3 اعجوبه هم با غیض وایش و واه رفتن
کاترین: اوه اوه.. ویکتوریا رفت در اتاق پادشاهی جواب پس بده..
لبخندی زدم
جسیکا : اره.. واسه شروع عالی بود
کاترین :تهیونگ هرچی که باشه راضی به مر*گ تو نیست
جسیکا : خیلی قلبش مهربونه به زودی میفهمی...
هر دو دستی به شونه ام زدن و رفتن
منم عمیق تا جایی که تونستم خوردم و بعد بلند شدم
رفتم جلوی در تالار اصلی گوشه ایستادم که کسی نبینتم و داخل و نگاه کردم
تهیونگ روی تخت پادشاهیش نشسته بود و مادرش جلوش
بود و خاله جان و دختر خاله هاش و کلی نگهبان و وزیر و
دایی ها هم بودن
ويكتوريا : سرورم من فقط میخواستم ادبش کنم
صدای جدی تهیونگ تو تالار طنین انداخت که خشک گفت
تهیونگ: اگر کسی قرار باشه ادبش کنه منم نه شما...
و نگاهی کوتاه و جدی به خاله و داییها و دختر خاله هاش
انداخت و گفت
تهیونگ:....
۳.۵k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.