فراتر از دوستی قسمت ⁴
فراتر از دوستی قسمت ⁴
سریع از جاش پرید و آماده شد
سوار ماشین شدن و ی ربعه رسیدن جلو در بیمارستان هیونجین ی کلاه لبه دار رو سر فیلیکس فیلیکس سریع کلا رو برداشت و رو سر هیونجین گذاشت
" این باید رو سر خودت باشه احمق "
هیونجین چیزی نگفت و پشت سرش حرکت کرد همه واسه فیلیکس سر خم میکردن و سلام میکردن هیونجین رسید ب اتاق خودش درو باز کرد رو پوش پزشکیش رو پوشید و ی صندلی کنار صندلی خودش گذاشت
" اینجا بشین تا کارم تموم شه "
فیلیکس شروع کرد اینور و اون ور کردن ورقه های پزشکی بعدش عینکش رو زد و خودکارش رو دستش گرفت و شروع کرد ب نوشتن بعضی چیز ها روی ورقه بعد از نیم ساعت بیمار ها دونه دونه میومدن داخل هیونجین ب بیمار ها توجهی نداشت ب دقت و تمرکز فیلیکس روی کارش توجه داشت بعد از بیماری ک اومد دیگه بیماری نیومد و یهو یکی بهش زنگ زد هیونجین آروم سرک کشید مخاطب ' اسکلی ک ²⁴ ساعته بیرونه بچش پیش منه ' بود گوشی رو برداشت چون کار داشت گذاشت رو پخش گذاشت
" ها چیه ؟ "
صدای ی دختر اومد
" داداش قشنگم هانول ی هفته بیاد پیشت میخوام برم خارج از کشور داداش قشنگم توروخداااا "
فیلیکس نگاهی ب هیونجین کرد هیونجین آروم زمزمه کرد
" تو ک پیش منی مشکلی نیست "
فیلیکس خندید و جواب خواهرش رو داد
" فقد بخاطر هانول بیارش بیمارستان پیشم "
خواهرش با خوشحالی جوابش رو داد
" مرسی اوپا بعدن برات جبران میکنم "
و گوشی رو قطع کرد این دفعه هیونجین خسته شد و سرش رو شونه فیلیکس گذاشت ک گردنش درد گرفت
" خیلی تفاوت قدی داریم گردنم درد گرفت "
Felix:
" تو خیلی درازی هیون "
Hyunjin:
" ی بار دیگه ... بگو "
Felix:
" گفتم خیلی درازی "
Hyunjin:
" ن کلمه آخرت رو "
Felix:
" هیون ؟ "
Hyunjin:
" ارع از این ب بعد اینطوری صدام کن "
Felix:
" دوس ندارم ... هرجور دوس داشتم صدات میکنم "
Hyunjin:
" وا چرا مگه تو منو دوس نداری "
Felix:
" اگ دوستت نداشتم چیکار میکردی مگه ؟"
Hyunjin:
" میپریدم وسط خیابون بین ماشین ها "
Felix:
" اوم ... برو "
Hyunjin:
" واقعن ؟ باشه "
هیونجین سریع از اتاق خارج شد فیلیکس فکر کرد هیونجین میاد ولی نیومد ی ربع گذشته بود خیابون ب بیمارستان نزدیک بود فیلیکس سریع از بیمارستان با سرعت دوید و رفت سمت خیابون تا هیونجین رو دید ک ی ماشین داره باهاش برخورد میکنه سریع رفت گرفتش و باعث شد هیونجین بیوفته تو بغلش و ب سمت جدول عابرپیاده بیوفته
" زده بود ب سرت احمق این چ کاری بود ؟ * عصبانی * اگه میمردی چیکار میکردم چرا اینطوری میکنی تو ؟ "
هیونجین سرش رو بالا آورد چشماش یکم قرمز بود فیلیکس بهش نگاه کرد
" هوف ... ترسیدم ک دیر رسیده باشم حالا بلند شو بریم بیمارستان ... چرا من سرم درد نگرفت * برگشت زیر سرش رو نگاه کرد * دس...دست تو بود زیر سرم ؟ سریع بریم بیمارستان برات پانسمان کنم "
ادامه دارد...:)
سریع از جاش پرید و آماده شد
سوار ماشین شدن و ی ربعه رسیدن جلو در بیمارستان هیونجین ی کلاه لبه دار رو سر فیلیکس فیلیکس سریع کلا رو برداشت و رو سر هیونجین گذاشت
" این باید رو سر خودت باشه احمق "
هیونجین چیزی نگفت و پشت سرش حرکت کرد همه واسه فیلیکس سر خم میکردن و سلام میکردن هیونجین رسید ب اتاق خودش درو باز کرد رو پوش پزشکیش رو پوشید و ی صندلی کنار صندلی خودش گذاشت
" اینجا بشین تا کارم تموم شه "
فیلیکس شروع کرد اینور و اون ور کردن ورقه های پزشکی بعدش عینکش رو زد و خودکارش رو دستش گرفت و شروع کرد ب نوشتن بعضی چیز ها روی ورقه بعد از نیم ساعت بیمار ها دونه دونه میومدن داخل هیونجین ب بیمار ها توجهی نداشت ب دقت و تمرکز فیلیکس روی کارش توجه داشت بعد از بیماری ک اومد دیگه بیماری نیومد و یهو یکی بهش زنگ زد هیونجین آروم سرک کشید مخاطب ' اسکلی ک ²⁴ ساعته بیرونه بچش پیش منه ' بود گوشی رو برداشت چون کار داشت گذاشت رو پخش گذاشت
" ها چیه ؟ "
صدای ی دختر اومد
" داداش قشنگم هانول ی هفته بیاد پیشت میخوام برم خارج از کشور داداش قشنگم توروخداااا "
فیلیکس نگاهی ب هیونجین کرد هیونجین آروم زمزمه کرد
" تو ک پیش منی مشکلی نیست "
فیلیکس خندید و جواب خواهرش رو داد
" فقد بخاطر هانول بیارش بیمارستان پیشم "
خواهرش با خوشحالی جوابش رو داد
" مرسی اوپا بعدن برات جبران میکنم "
و گوشی رو قطع کرد این دفعه هیونجین خسته شد و سرش رو شونه فیلیکس گذاشت ک گردنش درد گرفت
" خیلی تفاوت قدی داریم گردنم درد گرفت "
Felix:
" تو خیلی درازی هیون "
Hyunjin:
" ی بار دیگه ... بگو "
Felix:
" گفتم خیلی درازی "
Hyunjin:
" ن کلمه آخرت رو "
Felix:
" هیون ؟ "
Hyunjin:
" ارع از این ب بعد اینطوری صدام کن "
Felix:
" دوس ندارم ... هرجور دوس داشتم صدات میکنم "
Hyunjin:
" وا چرا مگه تو منو دوس نداری "
Felix:
" اگ دوستت نداشتم چیکار میکردی مگه ؟"
Hyunjin:
" میپریدم وسط خیابون بین ماشین ها "
Felix:
" اوم ... برو "
Hyunjin:
" واقعن ؟ باشه "
هیونجین سریع از اتاق خارج شد فیلیکس فکر کرد هیونجین میاد ولی نیومد ی ربع گذشته بود خیابون ب بیمارستان نزدیک بود فیلیکس سریع از بیمارستان با سرعت دوید و رفت سمت خیابون تا هیونجین رو دید ک ی ماشین داره باهاش برخورد میکنه سریع رفت گرفتش و باعث شد هیونجین بیوفته تو بغلش و ب سمت جدول عابرپیاده بیوفته
" زده بود ب سرت احمق این چ کاری بود ؟ * عصبانی * اگه میمردی چیکار میکردم چرا اینطوری میکنی تو ؟ "
هیونجین سرش رو بالا آورد چشماش یکم قرمز بود فیلیکس بهش نگاه کرد
" هوف ... ترسیدم ک دیر رسیده باشم حالا بلند شو بریم بیمارستان ... چرا من سرم درد نگرفت * برگشت زیر سرش رو نگاه کرد * دس...دست تو بود زیر سرم ؟ سریع بریم بیمارستان برات پانسمان کنم "
ادامه دارد...:)
۷.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.