پارت۱۰۳
پارت۱۰۳
خلاصه که ۳ماه گذشت و الان یوری دیگه ۷ ماهش بود و براش راه رفتن هم سخت بود و کمتر از خونه بیرون میرفت ولی چند وقتی میشد که رفتار تهیونگ خیلی عجیب شده بود یوری هم نمیدونست تهیونگ چش شده خیلی از این رفتار تهیونگ ناراحت شده
ویو یوری
چندروزی هست که تهیونگ خیلی بی اهمیتی میکنی و رفتارش خیلی باهام بد شده همش یا غر میزنه یا عصبیه نمیدونم چش شده منم هرشب خیلی درد دارم و حتی نمیتونم راحت بخوابم ولی خیلی براش بی اهمیته نشسته بودم روی مبل که تهیونگ اومد
ویو تهیونگ
از چند وقت پیش یه سری پیام های ناشناس اومده برام و میگه که یوری بهم خیانت کرده و بچه ای که بارداره از من نیست اعصابم خیلی خرابه نمیتونم باید چیکار کنم از طرفی هم دارم یوری و تحت فشار قرار میدم و بهش اهمیت ننیدم با اینکه میبینم شبا از درد خوابش نمیبره و گریه میکنه اهمیتی نمیدم ولی تا اخرم اینجوری نمیشه من نمیدونم باید چیکار کنم و امروز زودتر از همیشه اومدم که دیدم یوری نشسته جلوی تلوزیون
یوری:سلام
تهیونگ:.....
یوری:نمیشنوی چی میگم نه با توام
تهیونگ:چته هان(داد)
یوری:میتونم بپرسم چت شده تو داری منو دیوونه میکنی خب بگو دردت چیه چرا چند روزه اینجوری میکنی یه جوری رفتار میکنی که انگاری منی وجود ندارم فکر کردی نمیدونم شبا وقتایی که درد میکشم تو بیداری و میبینی و میفهمی ولی اهمیت نمیدی تاکی تحمل کنم یه روز دوروز چند روز(بغض وداد)
تهیونگ:همینه که هست
یوری:یعنی چی همینه که هست
تهیونگ:اصن من نمیخوام بایه خیا*نت کار باشم خوبه(داد)
یوری:چ..چی میگی
تهیونگ:خبرات به گوشم رسیده
یوری:تهیونگ چی میگی اخههه چرا باید به کسی که همه زندگیمه خیا*نت کنم(داد و گریه)
تهیونگ:فکر نکن با این کارا نظرم راجبت عوض میشه
یوری:تو متوجهی چی میگی کی تاحالا باهات بد رفتاری کردم یادت نیست اولین بار بخاطر تو بود بچمون و ازدست دادیم نکنه اینبارم می خوای این دوتا رو از دست بدیم هان(گریه)
تهیونگ:اصن از کجا معلوم که اینا بچه های منن
یوری:تهیونگ چی میگی اخه(گریه)
که تهیونگ میخواست بی اهمیت از کنارش رد بشه که یوری چون قلبش ضعیف بود دکترا گفتن ناراحتی مخصوصا توب این دوران براش خوب نیست و یوری یدفعه از دردی که توی قفسه سینش ایجاد شد زمین افتاد
یوری:ایییی تهیونگ تروخدا قرصام و بده
ولی تهیونگ محل نذاشت و رفت بالاچیزی نگذشت که یوری بیهوش شد ولی تهیونگ فکر کرد که اینا همش الکیه و ادا درمیاره ولی درواقع اینطور نبود
............
خلاصه که ۳ماه گذشت و الان یوری دیگه ۷ ماهش بود و براش راه رفتن هم سخت بود و کمتر از خونه بیرون میرفت ولی چند وقتی میشد که رفتار تهیونگ خیلی عجیب شده بود یوری هم نمیدونست تهیونگ چش شده خیلی از این رفتار تهیونگ ناراحت شده
ویو یوری
چندروزی هست که تهیونگ خیلی بی اهمیتی میکنی و رفتارش خیلی باهام بد شده همش یا غر میزنه یا عصبیه نمیدونم چش شده منم هرشب خیلی درد دارم و حتی نمیتونم راحت بخوابم ولی خیلی براش بی اهمیته نشسته بودم روی مبل که تهیونگ اومد
ویو تهیونگ
از چند وقت پیش یه سری پیام های ناشناس اومده برام و میگه که یوری بهم خیانت کرده و بچه ای که بارداره از من نیست اعصابم خیلی خرابه نمیتونم باید چیکار کنم از طرفی هم دارم یوری و تحت فشار قرار میدم و بهش اهمیت ننیدم با اینکه میبینم شبا از درد خوابش نمیبره و گریه میکنه اهمیتی نمیدم ولی تا اخرم اینجوری نمیشه من نمیدونم باید چیکار کنم و امروز زودتر از همیشه اومدم که دیدم یوری نشسته جلوی تلوزیون
یوری:سلام
تهیونگ:.....
یوری:نمیشنوی چی میگم نه با توام
تهیونگ:چته هان(داد)
یوری:میتونم بپرسم چت شده تو داری منو دیوونه میکنی خب بگو دردت چیه چرا چند روزه اینجوری میکنی یه جوری رفتار میکنی که انگاری منی وجود ندارم فکر کردی نمیدونم شبا وقتایی که درد میکشم تو بیداری و میبینی و میفهمی ولی اهمیت نمیدی تاکی تحمل کنم یه روز دوروز چند روز(بغض وداد)
تهیونگ:همینه که هست
یوری:یعنی چی همینه که هست
تهیونگ:اصن من نمیخوام بایه خیا*نت کار باشم خوبه(داد)
یوری:چ..چی میگی
تهیونگ:خبرات به گوشم رسیده
یوری:تهیونگ چی میگی اخههه چرا باید به کسی که همه زندگیمه خیا*نت کنم(داد و گریه)
تهیونگ:فکر نکن با این کارا نظرم راجبت عوض میشه
یوری:تو متوجهی چی میگی کی تاحالا باهات بد رفتاری کردم یادت نیست اولین بار بخاطر تو بود بچمون و ازدست دادیم نکنه اینبارم می خوای این دوتا رو از دست بدیم هان(گریه)
تهیونگ:اصن از کجا معلوم که اینا بچه های منن
یوری:تهیونگ چی میگی اخه(گریه)
که تهیونگ میخواست بی اهمیت از کنارش رد بشه که یوری چون قلبش ضعیف بود دکترا گفتن ناراحتی مخصوصا توب این دوران براش خوب نیست و یوری یدفعه از دردی که توی قفسه سینش ایجاد شد زمین افتاد
یوری:ایییی تهیونگ تروخدا قرصام و بده
ولی تهیونگ محل نذاشت و رفت بالاچیزی نگذشت که یوری بیهوش شد ولی تهیونگ فکر کرد که اینا همش الکیه و ادا درمیاره ولی درواقع اینطور نبود
............
۲.۳k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.