"بازی"
"بازی"
🕶part:47🕶
کلودی:برا من این چرت و پرتا رو نگو...فایده نداره
یونگهی:بیخیال کلودی....کی رو به جذابی جیمین پیدا میکنی؟
کلودی دیگه حرفی نزد اما جیمین همچنان اونو محکم گرفته بود و قصد نداشت ولش کنه
میاکو دستاشو بهم زد و گفت:آگوست دی و یونگهی هم زوج خوبین!
شوگا اینبار انکار نکرد و لبخندی زد و گفت:اینو نمیشه انکار کرد
کیوکو:ای جانممم....پس تدارکات عروسی رو در نظر بگیریم؟
شوگا:اینقدر عجله نکنید....بزار ببینم لیدی من چی میخواد؟
یونگهی:من تورو میخوام!
شوگا:منم تورو میخوام!
میاکو مثل بچه ها پرید و چشاش برق خاصی پیدا کرد و لحن پر ذوقش نشون از خوشحالیش بود
میاکو:همینهههه....کاپلتون خیلی خوبهههه
یونگهی:خوب تونستم دل پدرتونو ببرم نه؟
کیوکو:کارت حرف نداشت!
میاکو:ارهههه
همه خنده ای کردن....امروز براشون حکم بودن در بهشت رو داشت...همه خیلی خوشحال بودن لبخند میزدن درباره چیزایی که هیچوقت تو ذهنشون خطور نمیکرد حرف میزدن
تونستن ی ساید از خودشون مخصوصا شوگا که در عمق وجودشون گم شده بود رو پیدا کنن و از وجودش لذت ببرن
خاطرات خوبی رو برای زندگیشون رقم زدن و مطمئن بودن هیچوقت این روز رو فراموش نمیکنن
تازه امروز تموم نشده بود و این خوشگذرونی تا آخر شب ادامه داشت
هیچکدوم دوست نداشتن به فردا فکر کنن چون ممکن بود مثل امروز نباشه
پس از این لحظه لذت میبردن....و تصمیم گرفتن توی لحظه زندگی کنن و نگرانی های فردا رو دور بریزن
..................
کیوکو:فقط میاکو سینگل موند
میاکو:دوست دارم...نمیخوام پارتنر پیدا کنم
کیوکو:توهم پیدا میکنی
میاکو:نمیخوام....پیدا نمیکنم
کیوکو:حالا میبینیم
میاکو:باشه
کیوکو:خب دیگه من میرم..
میاکو:برو برو
جیمین:میخوای ماهم بیایم؟
کیوکو:میخوام باهاش تنها باشم
کلودی:عجب ادمیه....باشه برو
شوگا هم در جواب به حرفش گفت:ماهم میدونیم کجا بریم
کیوکو که الان فقط به بودن با میساکی فک میکرد اصلا براش مهم نبود کجا میخوان برن و قدماشو تندتر کرد تا زودتر سوار ماشین بشه و بره
🕶part:47🕶
کلودی:برا من این چرت و پرتا رو نگو...فایده نداره
یونگهی:بیخیال کلودی....کی رو به جذابی جیمین پیدا میکنی؟
کلودی دیگه حرفی نزد اما جیمین همچنان اونو محکم گرفته بود و قصد نداشت ولش کنه
میاکو دستاشو بهم زد و گفت:آگوست دی و یونگهی هم زوج خوبین!
شوگا اینبار انکار نکرد و لبخندی زد و گفت:اینو نمیشه انکار کرد
کیوکو:ای جانممم....پس تدارکات عروسی رو در نظر بگیریم؟
شوگا:اینقدر عجله نکنید....بزار ببینم لیدی من چی میخواد؟
یونگهی:من تورو میخوام!
شوگا:منم تورو میخوام!
میاکو مثل بچه ها پرید و چشاش برق خاصی پیدا کرد و لحن پر ذوقش نشون از خوشحالیش بود
میاکو:همینهههه....کاپلتون خیلی خوبهههه
یونگهی:خوب تونستم دل پدرتونو ببرم نه؟
کیوکو:کارت حرف نداشت!
میاکو:ارهههه
همه خنده ای کردن....امروز براشون حکم بودن در بهشت رو داشت...همه خیلی خوشحال بودن لبخند میزدن درباره چیزایی که هیچوقت تو ذهنشون خطور نمیکرد حرف میزدن
تونستن ی ساید از خودشون مخصوصا شوگا که در عمق وجودشون گم شده بود رو پیدا کنن و از وجودش لذت ببرن
خاطرات خوبی رو برای زندگیشون رقم زدن و مطمئن بودن هیچوقت این روز رو فراموش نمیکنن
تازه امروز تموم نشده بود و این خوشگذرونی تا آخر شب ادامه داشت
هیچکدوم دوست نداشتن به فردا فکر کنن چون ممکن بود مثل امروز نباشه
پس از این لحظه لذت میبردن....و تصمیم گرفتن توی لحظه زندگی کنن و نگرانی های فردا رو دور بریزن
..................
کیوکو:فقط میاکو سینگل موند
میاکو:دوست دارم...نمیخوام پارتنر پیدا کنم
کیوکو:توهم پیدا میکنی
میاکو:نمیخوام....پیدا نمیکنم
کیوکو:حالا میبینیم
میاکو:باشه
کیوکو:خب دیگه من میرم..
میاکو:برو برو
جیمین:میخوای ماهم بیایم؟
کیوکو:میخوام باهاش تنها باشم
کلودی:عجب ادمیه....باشه برو
شوگا هم در جواب به حرفش گفت:ماهم میدونیم کجا بریم
کیوکو که الان فقط به بودن با میساکی فک میکرد اصلا براش مهم نبود کجا میخوان برن و قدماشو تندتر کرد تا زودتر سوار ماشین بشه و بره
۶.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.