"بازی"
"بازی"
🕶part:46🕶
کیوکو:خوشت اومده کلک؟
_:تو بوسم کردی...میخوای خوشم نیاد؟
کیوکو:خب حقته خوشت بیاد
_:اره...خب بهم نگفتی اسمت چیه؟
کیوکو:من کیوکو هستم! مطمئنم اسمت مثل خودت جذابه
_:اسمم میساکیه!
کیوکو:اووو...اهل ژاپنی؟
میساکی:امم خب من مادرم ژاپنیه پدرم امریکایی و آمریکا به دنیا اومدم اما مادرم دوست داشت اسممو ژاپنی بزاره...و خب منم از اسمم خوشم میاد حتی به اسم های آمریکایی هم ترجیحش میدم
کیوکو:منم ژاپن به دنیا اومدم...مادرم ژاپنیه پدرم کره ای
میساکی:خوشبختم
کیوکو:من بیشتر
طولی نکشید که با اومدن پدر و مادر میساکی یونگهی و شوگا هم ظاهر شدن...شوگا چشاشو ریز کرد و به کیوکو نگاه کرد
شوگا:کیوکو!
کیوکو برگشت و شوگا رو دید و لبخندی به پهنای صورتش زد و با چشم به میساکی اشاره کرد
گویا میگفت که کیس خوبی پیدا کرده
شوگا و یونگهی کاملا فهمیدن چخبره...و ازونجایی که امروزو برا خودشون آزاد کردن
شوگا بهش چشمکی زد و بیخیال سوال پیچ کردن شد
میساکی شماره ی کیوکو رو برداشت و بعد برا پدر و مادرش توضیح داد...اونا هم مثل همیشه هیچ مشکلی نداشتن
کوکو برگشت به کشتی خودشون...اینه ی کوچیکی که میاکو به همراه داشت رو ازش برد و بعد گفت
کیوکو:هوی میاکو...بدو به ضد آفتاب بده...ی شونه هم بده موهامو درست کنم
میاکو:واییی خدایا این رسما دیوونه شده
کلودی خندید و گفت:انگار میخوان بیان خواستگاریش
جیمین هم بهش میخندید...شوگا که اونارو به خیال خودشون ول کرده بود!
...............
کلودی:آه بلاخره رسیدیم ساحل
جیمین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:میخوای بازم کمکت کنیم
کلودی:ببین ی جوری میزنمت نفهمی از کجا دردت اومد
جیمین:باشه عصبی نشو...ما که هنوز خیلی کار داریم
کلودی با لحن عصبی ای گفت:داریم...اتفاقا خیلی زیاد هم داریم
کیوکو تیشرت کرمی رنگشو پوشید موهاشو درست کرد و از کشتی پیاده شد...کم کم همه از کشتی پیاده شدن طولی نکشید که کشتی ای که میساکی داخلشه رسید...
کیوکو لبخندی زد و رفت روبه روی کشتی ایستاد
کیوکو:دستتو بده بیب....نمیخوام چیزیت بشه
میساکی لبخندی زد و دستشو گذاشت تو دست کیوکوو گفت:با وجود تو چیزیم نمیشه
پدر و مادر میساکی با فاصله نگاشون میکردن و لبخندی به لب داشتن...انگار که از کیوکو خوششون اومده
میساکی با کمک کیوکو از کشتی پیاده شد...کیوکو که از هر فرصتی استفاده میکرد تا بهش نزدیک بشه...دستشو انداخت دور کمر میساکی و آروم بهش گفت
کیوکو:میخوای امروزو باهم خوشبگذرونیم!
میساکی:مثلا چطور؟
کیوکو:مثلا من امشب با ماشین میام دنبالت و کل نیویورک رو میگردیم
میساکی:قبوله...پس من امروز آماده میشم
کیوکو:اوکی
میساکی:دوست ندارم از پیشت برم ولی تاشب باید منتظر بمونم...بای
کیوکو:منم برای دیدنت زودتر میام...بای خوشکلم
🕶part:46🕶
کیوکو:خوشت اومده کلک؟
_:تو بوسم کردی...میخوای خوشم نیاد؟
کیوکو:خب حقته خوشت بیاد
_:اره...خب بهم نگفتی اسمت چیه؟
کیوکو:من کیوکو هستم! مطمئنم اسمت مثل خودت جذابه
_:اسمم میساکیه!
کیوکو:اووو...اهل ژاپنی؟
میساکی:امم خب من مادرم ژاپنیه پدرم امریکایی و آمریکا به دنیا اومدم اما مادرم دوست داشت اسممو ژاپنی بزاره...و خب منم از اسمم خوشم میاد حتی به اسم های آمریکایی هم ترجیحش میدم
کیوکو:منم ژاپن به دنیا اومدم...مادرم ژاپنیه پدرم کره ای
میساکی:خوشبختم
کیوکو:من بیشتر
طولی نکشید که با اومدن پدر و مادر میساکی یونگهی و شوگا هم ظاهر شدن...شوگا چشاشو ریز کرد و به کیوکو نگاه کرد
شوگا:کیوکو!
کیوکو برگشت و شوگا رو دید و لبخندی به پهنای صورتش زد و با چشم به میساکی اشاره کرد
گویا میگفت که کیس خوبی پیدا کرده
شوگا و یونگهی کاملا فهمیدن چخبره...و ازونجایی که امروزو برا خودشون آزاد کردن
شوگا بهش چشمکی زد و بیخیال سوال پیچ کردن شد
میساکی شماره ی کیوکو رو برداشت و بعد برا پدر و مادرش توضیح داد...اونا هم مثل همیشه هیچ مشکلی نداشتن
کوکو برگشت به کشتی خودشون...اینه ی کوچیکی که میاکو به همراه داشت رو ازش برد و بعد گفت
کیوکو:هوی میاکو...بدو به ضد آفتاب بده...ی شونه هم بده موهامو درست کنم
میاکو:واییی خدایا این رسما دیوونه شده
کلودی خندید و گفت:انگار میخوان بیان خواستگاریش
جیمین هم بهش میخندید...شوگا که اونارو به خیال خودشون ول کرده بود!
...............
کلودی:آه بلاخره رسیدیم ساحل
جیمین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:میخوای بازم کمکت کنیم
کلودی:ببین ی جوری میزنمت نفهمی از کجا دردت اومد
جیمین:باشه عصبی نشو...ما که هنوز خیلی کار داریم
کلودی با لحن عصبی ای گفت:داریم...اتفاقا خیلی زیاد هم داریم
کیوکو تیشرت کرمی رنگشو پوشید موهاشو درست کرد و از کشتی پیاده شد...کم کم همه از کشتی پیاده شدن طولی نکشید که کشتی ای که میساکی داخلشه رسید...
کیوکو لبخندی زد و رفت روبه روی کشتی ایستاد
کیوکو:دستتو بده بیب....نمیخوام چیزیت بشه
میساکی لبخندی زد و دستشو گذاشت تو دست کیوکوو گفت:با وجود تو چیزیم نمیشه
پدر و مادر میساکی با فاصله نگاشون میکردن و لبخندی به لب داشتن...انگار که از کیوکو خوششون اومده
میساکی با کمک کیوکو از کشتی پیاده شد...کیوکو که از هر فرصتی استفاده میکرد تا بهش نزدیک بشه...دستشو انداخت دور کمر میساکی و آروم بهش گفت
کیوکو:میخوای امروزو باهم خوشبگذرونیم!
میساکی:مثلا چطور؟
کیوکو:مثلا من امشب با ماشین میام دنبالت و کل نیویورک رو میگردیم
میساکی:قبوله...پس من امروز آماده میشم
کیوکو:اوکی
میساکی:دوست ندارم از پیشت برم ولی تاشب باید منتظر بمونم...بای
کیوکو:منم برای دیدنت زودتر میام...بای خوشکلم
۳.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.