وقتی بدون اجازه رفتی بار🦋🥀
وقتی بدون اجازه رفتی بار🦋🥀
ویو هیونجین:
با استرس به ا.ت زنگ میزدم اما جواب نمیداد.
وقتی دیدم فایده نداره شماره یکی از دوستاش به اسم می جو رو گرفتم.
بعد از چند تا بوق خوردن جواب داد:عااا بله؟
صدای موسیقی خیلی زیادی از پشت تلفن میومد.
_عا سلام... می جو ا.ت پیش توهه؟
_چی ؟؟ نمیشنوم!
صدای جیغ و داد زن و مرد ها از پشت تلفن میومد.احتمالا پارتی بود!
_ا.ت!پیش توهه؟اومدم خونه اما نیست.
_ا.ت؟اووو اره ا.ت مسته باید بیای ببریش حالش خوب نیست ادرسو واست میفرستم!.
خواستمحرف بزنم که سریع تماسو قطع کرد.
کلافه گوشیو روی میز پرت کردم و با موهام ور میرفتم.
یکم بعد صدای پیام اومد.
می جو ادرسو فرستاده بود.
از زبان ا.ت
با خنده میرقصیدم و میخندیدم
ا.ت:بیاین بازم بخوریمممم یه لیوان دیگهه!
می جو:ای بابا ا.ت به خودت بیا هیونجین داره میاد دنبالت دختررر
بدون توجه به مسخره بازیم ادامه میدادم که با دیدن هیونجین وقتی داشت در ماشین و میبست و سمتم میومد احساس کردم دیگه مستیم پرید.
به سکسکه افتادم و پاهام سست شدن.
با عصبانیت سمتم اومد و از مچ دستم گرفت و محکم به دنبال خودش کشوند. در و ماشین و باز کرد و منو پرت کرد توی عقب ماشین و در و بست.
سوار شد و ماشینو میروند.
هر لحظه سرعتشو بیشتر میکرد میدونست از این میترسم برای همین از قصد اینکارو میکرد و این واقعا منو به وحشت مینداخت.
به هق هق افتاده بودم.
ا.ت:هیونجینا...م..ن...من...میت..رسم
هیونجین:بهت خوش گذشت؟خوب با پسرا لاس زدی؟عااا بیبی ببخشید حتما خیلی زود اومدم دنبالت مزاحم خوش گذرونیت شدم؟
ا.ت:هیونجین...
هیونجین عربده ای زد:فقط حرف نزننن ا.ت!
دعا دعا میکردم به خونه نرسیم
چون از هیونجین هرکاری بر میومد.
تقریبا ۲ ساله ازدواج کردیم.
اما هیونجین بیش از حد روی بیرون رفتن من حساسه و همیشه از دستم عصبی میشه.
چیزی که نمیخواستم اتفاق افتاد.
به خونهرسیدیم.
ماشینو توی پارکینگ پارک کرد و پیاده شد.
در عقب و باز کرد و منو کشوند بیرون.
در و بست و ماشینو قفل کرد.
خیلی محکم مچ دستم و گرفته بود و دنبال خودش میکشوند و دستم واقعا درد گرفته بود.
رمز در و زد و در باز شد.
به سمتاتاق مشترکمون رفت.
در حموم و باز کرد و محکم منو انداخت کف حموم.
اب سرد و تا اخر باز کرد که از شدت سردی اب جیغ بلندی کشیدم.
خودش به در حموم تکیه داده بود دقیقا روبروم و با پوزخندی بهم خیره بود.
سرشو خم کرد سمتم و با نیشخندی گفت:عزیزم؟مستیت پرید؟الان هوشیاری دیگه؟
*دوبخش شد
ویو هیونجین:
با استرس به ا.ت زنگ میزدم اما جواب نمیداد.
وقتی دیدم فایده نداره شماره یکی از دوستاش به اسم می جو رو گرفتم.
بعد از چند تا بوق خوردن جواب داد:عااا بله؟
صدای موسیقی خیلی زیادی از پشت تلفن میومد.
_عا سلام... می جو ا.ت پیش توهه؟
_چی ؟؟ نمیشنوم!
صدای جیغ و داد زن و مرد ها از پشت تلفن میومد.احتمالا پارتی بود!
_ا.ت!پیش توهه؟اومدم خونه اما نیست.
_ا.ت؟اووو اره ا.ت مسته باید بیای ببریش حالش خوب نیست ادرسو واست میفرستم!.
خواستمحرف بزنم که سریع تماسو قطع کرد.
کلافه گوشیو روی میز پرت کردم و با موهام ور میرفتم.
یکم بعد صدای پیام اومد.
می جو ادرسو فرستاده بود.
از زبان ا.ت
با خنده میرقصیدم و میخندیدم
ا.ت:بیاین بازم بخوریمممم یه لیوان دیگهه!
می جو:ای بابا ا.ت به خودت بیا هیونجین داره میاد دنبالت دختررر
بدون توجه به مسخره بازیم ادامه میدادم که با دیدن هیونجین وقتی داشت در ماشین و میبست و سمتم میومد احساس کردم دیگه مستیم پرید.
به سکسکه افتادم و پاهام سست شدن.
با عصبانیت سمتم اومد و از مچ دستم گرفت و محکم به دنبال خودش کشوند. در و ماشین و باز کرد و منو پرت کرد توی عقب ماشین و در و بست.
سوار شد و ماشینو میروند.
هر لحظه سرعتشو بیشتر میکرد میدونست از این میترسم برای همین از قصد اینکارو میکرد و این واقعا منو به وحشت مینداخت.
به هق هق افتاده بودم.
ا.ت:هیونجینا...م..ن...من...میت..رسم
هیونجین:بهت خوش گذشت؟خوب با پسرا لاس زدی؟عااا بیبی ببخشید حتما خیلی زود اومدم دنبالت مزاحم خوش گذرونیت شدم؟
ا.ت:هیونجین...
هیونجین عربده ای زد:فقط حرف نزننن ا.ت!
دعا دعا میکردم به خونه نرسیم
چون از هیونجین هرکاری بر میومد.
تقریبا ۲ ساله ازدواج کردیم.
اما هیونجین بیش از حد روی بیرون رفتن من حساسه و همیشه از دستم عصبی میشه.
چیزی که نمیخواستم اتفاق افتاد.
به خونهرسیدیم.
ماشینو توی پارکینگ پارک کرد و پیاده شد.
در عقب و باز کرد و منو کشوند بیرون.
در و بست و ماشینو قفل کرد.
خیلی محکم مچ دستم و گرفته بود و دنبال خودش میکشوند و دستم واقعا درد گرفته بود.
رمز در و زد و در باز شد.
به سمتاتاق مشترکمون رفت.
در حموم و باز کرد و محکم منو انداخت کف حموم.
اب سرد و تا اخر باز کرد که از شدت سردی اب جیغ بلندی کشیدم.
خودش به در حموم تکیه داده بود دقیقا روبروم و با پوزخندی بهم خیره بود.
سرشو خم کرد سمتم و با نیشخندی گفت:عزیزم؟مستیت پرید؟الان هوشیاری دیگه؟
*دوبخش شد
۱۵.۷k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.