love inother style پارت8
#love_inother_style #پارت8
بک
خدایاا بده صبر الان که زنگ پایان کلاس بخوره و من ویونگ باید بریم خونه و زلزله میاد
من:یونگ
یونگ:هوم
من:امروز زلزله میاد خونه
توپی رو انگشتش میچرید از دستش در رفت خورد تو مخ تهیونگ
ته:هوی چته
یونگ:خف کن دو دیقه
یونگ:شوخی میکنی دیگه
من:ببین کی شده داداش ما باوا من باهات شوخی دارم اونم نه هیچکی زلزله اونم
یونگ:آه خدایا تورو به خودت قسم نجاتمون بده
من:یونگگگگ چطوری خودمون نجات بدیم
یونگ:تو باید بع فکر خودت باشی منکه با جیمیناااا
جیمین:بلع
یونگ:امشب میام خونه شما
**///**
یونگ
مادر من میدونم اگه برم تو اون خونه سالم برنمی گردم میگردم نها پس نمیرم والا به جون چنگیز خان مغول اون از اون مداراس لعنتی برگشته بدبختمون میکنه
جینیونگ:هوشششت همه به من نگاه کنین مدیر گفته قرار تو مسابقات بین دبیرستان ها شرکت بکنیم
من:خلاصش کن من حوصله ندارم
ته:اهم خلاصش اینه ما با مدرسه ای که دقیقاااا مال صاخب همین مدرسه اس باید مسابقه بدیم تا برترین ها مشخص بشن! و بعدا برای مسابقات دیگه مدارس بریم
من:پوف خوب بگو باید با مدرسه روبه رو مسابقه بدیم این صغری کبری چیدنا چیع دیگه باوا!!!!
زنگ خورد اومدم با جیمین برم تا از شر زلزله راحت بشم که...
*هیع پسرا پسراااا
خدایاااا نه
منوبک:خوب بدبخت شدیم
دستاشو باز کرده بود ادا درمیاورد رفتیم سمتش
ساکونو:چطورین اوپاهایی من؟!
بک:خوبیم رسیدن بخیر
ساکونو:مرسی بک بکی خوب تونمیخوایی بهم بگی خوش اومدی بابا:بیاین داخل تا هر سه تونو جا نذاشتم
ما:باشه
واه بابایی مام بی اعصاب هاا
چطوره؟؟؟؟
بک
خدایاا بده صبر الان که زنگ پایان کلاس بخوره و من ویونگ باید بریم خونه و زلزله میاد
من:یونگ
یونگ:هوم
من:امروز زلزله میاد خونه
توپی رو انگشتش میچرید از دستش در رفت خورد تو مخ تهیونگ
ته:هوی چته
یونگ:خف کن دو دیقه
یونگ:شوخی میکنی دیگه
من:ببین کی شده داداش ما باوا من باهات شوخی دارم اونم نه هیچکی زلزله اونم
یونگ:آه خدایا تورو به خودت قسم نجاتمون بده
من:یونگگگگ چطوری خودمون نجات بدیم
یونگ:تو باید بع فکر خودت باشی منکه با جیمیناااا
جیمین:بلع
یونگ:امشب میام خونه شما
**///**
یونگ
مادر من میدونم اگه برم تو اون خونه سالم برنمی گردم میگردم نها پس نمیرم والا به جون چنگیز خان مغول اون از اون مداراس لعنتی برگشته بدبختمون میکنه
جینیونگ:هوشششت همه به من نگاه کنین مدیر گفته قرار تو مسابقات بین دبیرستان ها شرکت بکنیم
من:خلاصش کن من حوصله ندارم
ته:اهم خلاصش اینه ما با مدرسه ای که دقیقاااا مال صاخب همین مدرسه اس باید مسابقه بدیم تا برترین ها مشخص بشن! و بعدا برای مسابقات دیگه مدارس بریم
من:پوف خوب بگو باید با مدرسه روبه رو مسابقه بدیم این صغری کبری چیدنا چیع دیگه باوا!!!!
زنگ خورد اومدم با جیمین برم تا از شر زلزله راحت بشم که...
*هیع پسرا پسراااا
خدایاااا نه
منوبک:خوب بدبخت شدیم
دستاشو باز کرده بود ادا درمیاورد رفتیم سمتش
ساکونو:چطورین اوپاهایی من؟!
بک:خوبیم رسیدن بخیر
ساکونو:مرسی بک بکی خوب تونمیخوایی بهم بگی خوش اومدی بابا:بیاین داخل تا هر سه تونو جا نذاشتم
ما:باشه
واه بابایی مام بی اعصاب هاا
چطوره؟؟؟؟
۲.۳k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.