خبر نداری از دلم که ساده درد می کند

خبر نداری از دلم که ساده درد می کند
از این دلی که بی تو بی اراده درد می کند
مدام ذهن خسته ام تو را مرور می کند
سَرَم،سَرَم، خدا،که فوق العاده درد می کند
به جاده می زنم ولی چقدر پای عاشقم
از اینکه بی تو می رود پیاده درد می کند
گله ندارم و غم ِ تو را به دوش می کشم
فقط شنیده ام که دوش ِ جاده درد می کند
تمام تار و پود من ، از اینکه بی خیال ، تو
دلت به من اهمیت نداده درد می کند
دیدگاه ها (۹)

نگاهم کن که تا فردای شعرم در تو بیدارم و معنا کن تماشارا برا...

بی‌وفایے پیش چشم این اهالے خوب نیستالتماست می‌ڪنم، این بی‌خی...

دیــدےآخــر بــا غــزلــهایــت هوایــے شــد دلــمــ؟بــعــدا...

چه باید کرد قدری مهربان تر با دلم باشی؟کماکان منجیِ این مصرع...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

new post

برده ﴾۵۴ part بلند بلند گریه میکرد جیمین دیگه دلی براش نمون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط