پارت 26 خون ملکه خاص
پارت 26 خون ملکه خاص
« ویو کوک »
۴ ساعت گذشته بود که رفتم ببینم ا.ت چکار میکنه اما ا.ت توی کلبه نبود پس نگران شدم و رفتم دنبالش بعد نیم ساعت از بوی خونش پیداش کردم
اون خیلی خوشگل بود موهاش توی هوا پخش شده بود و خورشید باعث طلایی شدن موهاش شده بود کلی حیون دورش جمع شده بودن اون میخندید و یکی از اون ها رو بغل گرفت که بهش نزدیک شدم همه اون حیون ها فرار کردن که باعث شد چهره ا.ت خیلی غمناک بشه اما هنوز اون سگ بالدار دستش بود اما اون سگه همش زوزه میکشید
که ا.ت برگشت و منو دید
« ویو ا.ت »
داشتم اون هاپو کوچولو رو ناز میکردم که دیدم شروع به زوزه کشیدن کرد و همه اون حیون ها فرار کردن خیلی ناراحت شدم اما وقتی برگشتم دیدم کوک جلوم وایساده پس خیالم راحت شد اما بهشون حق دادم که بهترسن
اما برای اینکه ترس اون هاپو کوچولو تو بغلم بریزه سرش رو بوس کردم گفتم نترس آروم باش اون خیلی مهربونه اما میدونستم مکنه اون کوچولو رو بکشه چون عصبی بنظر میرسید برای همین اشک تو چشمام جمع شده بود که کوک گفت
می ترسی که نزدیک بزنی زیر گریه
با صدای لرزون گفتم
ن.ن.نه
_ بنظرت الان چه حسی دارم
+ خیلی عصبی هستی اما بجون خودم کاری ندارم اون خیلی بچه است ممکنه این بیرون بلایی سرش بیاد
که خندید و گفت
من عصبی نیستم کوچولو تازه به اونم آسیبی نمیزنم اصلا نظرت چیه این هاپو کوچولو کادو عروسی مون از طرف من به تو باشه
وقتی اون حرف رو زد انگار دنیا رو بهم هدیه دادن آخه من همیشه آرزوی داشتن ی سگ رو داشتم اما چون حتی وقتی برای خودم نداشتم نتونستم ی سگ بگیرم اما الان خیلی خوشحال بودم پس خیلی بلند خندیدم بالا و پایین پریدم و جیغ از روی خوشحالی میزدم که کوک گفت باشه باشه حالا خودت رو نکشی
که گفتم نمیکشم وقت میدونی یکم پاهام درد میکنه چون کل راه رو دویدم پس نمی تونم باهات بیام که هنوز حرفم تموم نشده بود که برآید استایل بغلم کرد و گفت میدونم الکی گفتی چون دو دقیقه پیش مثل فنر می پریدی اما چون دوست دارم بغلت میکنم
منم هیچی نگفتم هاپو کوچولو ترسیده توی بغلم رو آروم میکردم
وقتی رسیدم به کلبه کوک منو گذاشت زمین منم گفتم میرم حموم تا هم خودم هم اون هاپو کوچولو رو بشورم بشورم که کوک گفت پس منم میرم چند تا وسیله برای این هاپو کوچولو بگیرم تا من میام تو هم ی اسم براش انتخاب کن
« پایان پارت 26 »
« ویو کوک »
۴ ساعت گذشته بود که رفتم ببینم ا.ت چکار میکنه اما ا.ت توی کلبه نبود پس نگران شدم و رفتم دنبالش بعد نیم ساعت از بوی خونش پیداش کردم
اون خیلی خوشگل بود موهاش توی هوا پخش شده بود و خورشید باعث طلایی شدن موهاش شده بود کلی حیون دورش جمع شده بودن اون میخندید و یکی از اون ها رو بغل گرفت که بهش نزدیک شدم همه اون حیون ها فرار کردن که باعث شد چهره ا.ت خیلی غمناک بشه اما هنوز اون سگ بالدار دستش بود اما اون سگه همش زوزه میکشید
که ا.ت برگشت و منو دید
« ویو ا.ت »
داشتم اون هاپو کوچولو رو ناز میکردم که دیدم شروع به زوزه کشیدن کرد و همه اون حیون ها فرار کردن خیلی ناراحت شدم اما وقتی برگشتم دیدم کوک جلوم وایساده پس خیالم راحت شد اما بهشون حق دادم که بهترسن
اما برای اینکه ترس اون هاپو کوچولو تو بغلم بریزه سرش رو بوس کردم گفتم نترس آروم باش اون خیلی مهربونه اما میدونستم مکنه اون کوچولو رو بکشه چون عصبی بنظر میرسید برای همین اشک تو چشمام جمع شده بود که کوک گفت
می ترسی که نزدیک بزنی زیر گریه
با صدای لرزون گفتم
ن.ن.نه
_ بنظرت الان چه حسی دارم
+ خیلی عصبی هستی اما بجون خودم کاری ندارم اون خیلی بچه است ممکنه این بیرون بلایی سرش بیاد
که خندید و گفت
من عصبی نیستم کوچولو تازه به اونم آسیبی نمیزنم اصلا نظرت چیه این هاپو کوچولو کادو عروسی مون از طرف من به تو باشه
وقتی اون حرف رو زد انگار دنیا رو بهم هدیه دادن آخه من همیشه آرزوی داشتن ی سگ رو داشتم اما چون حتی وقتی برای خودم نداشتم نتونستم ی سگ بگیرم اما الان خیلی خوشحال بودم پس خیلی بلند خندیدم بالا و پایین پریدم و جیغ از روی خوشحالی میزدم که کوک گفت باشه باشه حالا خودت رو نکشی
که گفتم نمیکشم وقت میدونی یکم پاهام درد میکنه چون کل راه رو دویدم پس نمی تونم باهات بیام که هنوز حرفم تموم نشده بود که برآید استایل بغلم کرد و گفت میدونم الکی گفتی چون دو دقیقه پیش مثل فنر می پریدی اما چون دوست دارم بغلت میکنم
منم هیچی نگفتم هاپو کوچولو ترسیده توی بغلم رو آروم میکردم
وقتی رسیدم به کلبه کوک منو گذاشت زمین منم گفتم میرم حموم تا هم خودم هم اون هاپو کوچولو رو بشورم بشورم که کوک گفت پس منم میرم چند تا وسیله برای این هاپو کوچولو بگیرم تا من میام تو هم ی اسم براش انتخاب کن
« پایان پارت 26 »
۲.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.