پارت 25 خون ملکه خاص
پارت 25 خون ملکه خاص
گفتم چرا می تونی بری
+ خب لباس چی می پوشم
- لباست ...
_ اینجا لباس های فرم متفاوته هر کدوم از موجودات جادویی ی نوع لباس فرم دارن
+ خب مال من چجوریه
- مال تو قراره کاملا متفاوت باشه
+ میخوام ببینمش
_ از فعل آینده استفاده کردم چون هنوز آماده نشده
« ذهن کوک »
داشتم دروغ میگفتم چون حتی یادم نبود که ا.ت قراره به مدرسه بره
+ اوم خیلی بد شد
- اما بجاش عکس لباس فرم بقیه رو نشونت میدم تا بدونی کدوم لباس فرم مال کدوم قبیله است
+ باشه
گوشیم رو از رو میز برداشتم و یکی یکی لباس فرم ها رو نشونش دادم و اون سر هر کدوم تعجب میکرد میخندید
وقتی همرو نشون دادم حدود ۱ ساعت گذشت البته تقصیر خودش هم بود چون همش میگفت اینکه شبیه اون یکیه و من باید سه ساعت بهش حالی میکردم که نه فرق داره اما خیلی کیوته و مثل بچه هاست اما نباید باهاش در بی افتم چون تجربه ثابت کرده که خیلی زورش زیاده
+ کوک تموم شد
_ اره
+ اخیش روانی شدما
_ تقصیر خودته از بس خنگی
+ من خنگم بزنم بکشمت
_ اوه اوه اوه ترسیدم
+ بایدم بترسی اصلا میدونی چیه من گشنمه
_ تو هم که همش گشنته
_ اصلا تو چرا چاغ نمیشی همش داری میخوری ۲ ساعتم نمیشه که غذا خوردی
+ اصلا نخواستم من میرم تو باغ بچرخم
+ راستی ویلون منو کجا گذاشتی میخوام یکم آهنگ بزنم
_ کنار تخت البته اگه چشمات رو باز کرده بودی می دیدی
+ عاییش
ا.ت رفت سمت ویلونش و اونو برداشت به بیرون رفت
« ویو ا.ت »
از روی پای کوک بلند شدم و ویلونم رو برداشتم به سمت باغ رفتم چون حوصله کوک رو نداشتم و خیلی اخیرا همچی برام پیچیده شده بود دویدم کلی دویدم تا به بلندی رسیدم خیلی از کلبه چوبی دور شده بودم تازه کلی پرنده دورم بودن حتی ی رود کوچیک هم اونجا بود پس رفتم نزدیک اون رود و نشستم و شروع کردم به نواختن که صدای پرنده ها هم همراه شدن خیلی آرامش داشتم که وقتی به خودم اومدم دیدم که خیلی حیون کیوت دور من جمع شدن که شامل ی بچه آهو ، سنجاب 🐿️ ، پرنده ، ی گربه 🐈، حتی ی حیون عجیب هم بود که شبیه سگ بود اما بال داشت و رنگش مشکی و طلایی بود خیلی کوچولو و کیوت بود اون صحنه خیلی برام آرامش بخش بود مخصوصا صدای آب رود اون سگ کوچولو هم هی بهم نزدیک میشد که من بغلش کردم شروع به نوازش کردنش بودم که ....
« پایان پارت 25 »
گفتم چرا می تونی بری
+ خب لباس چی می پوشم
- لباست ...
_ اینجا لباس های فرم متفاوته هر کدوم از موجودات جادویی ی نوع لباس فرم دارن
+ خب مال من چجوریه
- مال تو قراره کاملا متفاوت باشه
+ میخوام ببینمش
_ از فعل آینده استفاده کردم چون هنوز آماده نشده
« ذهن کوک »
داشتم دروغ میگفتم چون حتی یادم نبود که ا.ت قراره به مدرسه بره
+ اوم خیلی بد شد
- اما بجاش عکس لباس فرم بقیه رو نشونت میدم تا بدونی کدوم لباس فرم مال کدوم قبیله است
+ باشه
گوشیم رو از رو میز برداشتم و یکی یکی لباس فرم ها رو نشونش دادم و اون سر هر کدوم تعجب میکرد میخندید
وقتی همرو نشون دادم حدود ۱ ساعت گذشت البته تقصیر خودش هم بود چون همش میگفت اینکه شبیه اون یکیه و من باید سه ساعت بهش حالی میکردم که نه فرق داره اما خیلی کیوته و مثل بچه هاست اما نباید باهاش در بی افتم چون تجربه ثابت کرده که خیلی زورش زیاده
+ کوک تموم شد
_ اره
+ اخیش روانی شدما
_ تقصیر خودته از بس خنگی
+ من خنگم بزنم بکشمت
_ اوه اوه اوه ترسیدم
+ بایدم بترسی اصلا میدونی چیه من گشنمه
_ تو هم که همش گشنته
_ اصلا تو چرا چاغ نمیشی همش داری میخوری ۲ ساعتم نمیشه که غذا خوردی
+ اصلا نخواستم من میرم تو باغ بچرخم
+ راستی ویلون منو کجا گذاشتی میخوام یکم آهنگ بزنم
_ کنار تخت البته اگه چشمات رو باز کرده بودی می دیدی
+ عاییش
ا.ت رفت سمت ویلونش و اونو برداشت به بیرون رفت
« ویو ا.ت »
از روی پای کوک بلند شدم و ویلونم رو برداشتم به سمت باغ رفتم چون حوصله کوک رو نداشتم و خیلی اخیرا همچی برام پیچیده شده بود دویدم کلی دویدم تا به بلندی رسیدم خیلی از کلبه چوبی دور شده بودم تازه کلی پرنده دورم بودن حتی ی رود کوچیک هم اونجا بود پس رفتم نزدیک اون رود و نشستم و شروع کردم به نواختن که صدای پرنده ها هم همراه شدن خیلی آرامش داشتم که وقتی به خودم اومدم دیدم که خیلی حیون کیوت دور من جمع شدن که شامل ی بچه آهو ، سنجاب 🐿️ ، پرنده ، ی گربه 🐈، حتی ی حیون عجیب هم بود که شبیه سگ بود اما بال داشت و رنگش مشکی و طلایی بود خیلی کوچولو و کیوت بود اون صحنه خیلی برام آرامش بخش بود مخصوصا صدای آب رود اون سگ کوچولو هم هی بهم نزدیک میشد که من بغلش کردم شروع به نوازش کردنش بودم که ....
« پایان پارت 25 »
۲.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.