فیک: چرا تو؟
پارت هشتاد وپنج☆
°لِئو قطع میکنه°
"لِئو زنگ میزنه به دوستاش(قلدرا) "
"الو رئیس؟"
لِئو:بدو با بچه ها بیاین به این آدرسی که میگم
"خبریه؟"
لِئو: هیچی فقط یه چند نفری بم چاقو زدنو در رفتن
"چییییییی رئیس خوبیی کثدوم آشغالی جرعت... "
لِئو: گوشمو کر کردی....... باشه حالا بدویین بیان
"ما مخلصتم هستیم رئیس الان میایم"
°چند دیقه بعد°
›لِئو اون عوضیا رو میگیره و حسابی کتک میزنه‹
لِئو: بگو ببینم چرا بم چاقو زدین؟
مُجرِم: منـ.....من فقط آدم اشتباهیو چاقو زدم
لِئو: پس چرا بعد بهم زنگ زدین؟
مُجرِم: خواستم ازت خلاص شم که مبادا پای پلیس کشیده بشه وسط
لِئو: اخه تو که ترسویی.....
قلدر شماره1: چطور جرعت کردی به رئیسمون دست درازی کنی ها؟ حالا یه جوری به خودتو زیردستات نشو...
لِئو:*جلوشو میگیره* ولش کنـ..... بهتره اول بدیمشون دست پلیس اونا میدونن باهاشون چیکار کنن
"پلیس میاد و جمعشون میکنه"
لِئو: بچه هااا این کارتم به حساب من هرچی دلتون خواست بخورین
قلدر شماره 1:خودت چی رئیس؟ نمیای با ما؟
لِئو:یکی منتظرمه..... خدافظ
قلدر شماره 2:خدایی هرچی تلاش میکنه ازمون تشکر کنه نمیتونه *خنده*
قلدر شماره 1:رئیسه دیه
~لِئو زنگ میزنه به یونا~
یونا: لِئو کجایی؟ خوبی؟ جایتت که زخمی نشد؟ چرا جواب نـ
لِئو: هوم.... خوبم جاییمم زخمی نشد دونارو له کردمو اومدمـ..... تازشم سپردمشون به پلیس الان تو کجایی؟
یونا: کجا باشم! بیمارستانم دیه
لِئو: بیخیال من حالم خوبه....
یونا: بیا دکتر یه نگاهیت بندازه پسر شجاع.... بعد هرچقد دلت خاست برو بیرون *جدی،عصبانی*
لِئو: عیبابا.... مث اینکه چاره این نیس باید حرف خانوم کوچولو رو گوش بدم!
یونا:"خانوم کوچولو؟"
لِئو: من پسر شجاعم پس توهم خانوم کوچولویی دیه
^یونا قطع میکنه^
لِئو: چطور تونست.....عجبا
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.