*عشق دردناک*
*عشق دردناک*
*پارت1*
*تعداد پارت ها : نامعلوم*
*شخصیت های اصلی: کوک،ا/ت*
*زیر12سال نخونه*🚫
▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔
ا.ت : نزدیک دوسال بود که اینجام
حتی چهره ی ارباب روهم ندیدم فقط یه بارصداش رو شنیدم اینجا کسی به من محل نمیزاشت و مث حیوون باهم رفتار میکردن بم میگفتن ارباب اگه تورو ببینه بالا میاره بیشتر شب ها با گریه میخوابیدم امشب هم بعد از کلی گریه خوابم برد
فردا صبح :
مث همیشه از خواب بلند شدم
و از اتاق زدم بیرون رفتم تو حیاط عمارت یه چوب گرفته بودم تو دستم و داشتم رو زمین جمله مینوشتم
جمله هاش (من خیلی تنهام)
(چرا باید یه برده باشم)
همینجوری مشغول نوشتن بودم که یه پرنده از بالا اومد روبه روم از بچگی از پرندها میترسیدم و جیغ زدم و فرار کردم نمی دونستم کجا میرم مث اینکه نزدیک حیاط ارباب شده بودم پرنده همینجور دنبالم بود اخه پرنده ها از ادما میترسن چرا باید بیاد دنبالم
دلم برو ɭمغرم مگه دیونه شدی یادت نیست خانومه گفت ما حق نداریم بریم اونجا اگه بری بدبختت میکنه
بعد از کلی نرم یا برم کردن دل به دریا زدم و رفتم داخل حیاط خونه ی ارباب یه واو گفتم چقدر قشنگه ( ادمین : یه خونه بود که در اصل به دوقسمت تقسیم شده یکی برای کل برده ها و خدمتکارا و یکی برای ارباب)
همینجور داشتم نگا میکردم که یکی از پشت گرفتم
که باعث شد جیغ بزنم تو کی هستی! ؟
کی بهت اجازه داده بیای اینجا میدونی اگه ارباب بفهمه چیکارت میکنه
+ باید حتما جوابش رو میدادم : شما کی باشین ؟ (ادمین . ا.ت حرف نزنی بهتره )
$ هرزه کارت بجایی رسیده که به من میگی کی هستی
+ من هرزه نیستم ( ادمین .ا.ت باکره بود)
$رفتم سمتش و موهاشو کشیدم
+ جیغم رفت تو هوا فک کنم کل ادم ها این عمارت شنیدن گریم گرفت ولم.... کن .... موهام
کوک: صدای جیغ شنیدم برام مهم نبود ولی دلم خواست ببینم چی شده
+ داشتم جیغ میزدم که ......
کوک: توووو داری چیکار میکنی!
$ ارباب ببخشید این دختره ی هرزه اومده تو عمارت شما معلوم نیست میخواد چیکار کنه
+ داد زدم چند بار باید بگم من هرزه نیستممممم ( کارم دست خودم نبود از این کلمه بدم میومد)
کوک: چی ! هرزه نیستی
+ مث اینکه این ارباب بود چند قدم اومدم جلو
اسمش رو نمی دوستم یعنی چی بهش بگم ! اها بزار اقای ارباب
+ اقای ارباب مننن نمیخواستم بیام اینجا مجبور شدم یه پرنده دنبالم کرد .... حرفمو قطع کرد و :
کوک: رو به خدمتکار واسه ساعت 9 میخوامش
$ چشم قربان رفتم و دست دختر رو کشیدم رفتم طرف اتاقی که زیر خواب های ارباب رو اماده میکردن پرتش کردم رو زمین امادش کنید ساعت 9 میخوادش ارباب و رفتم بیرون
▔▔
*پارت1*
*تعداد پارت ها : نامعلوم*
*شخصیت های اصلی: کوک،ا/ت*
*زیر12سال نخونه*🚫
▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔
ا.ت : نزدیک دوسال بود که اینجام
حتی چهره ی ارباب روهم ندیدم فقط یه بارصداش رو شنیدم اینجا کسی به من محل نمیزاشت و مث حیوون باهم رفتار میکردن بم میگفتن ارباب اگه تورو ببینه بالا میاره بیشتر شب ها با گریه میخوابیدم امشب هم بعد از کلی گریه خوابم برد
فردا صبح :
مث همیشه از خواب بلند شدم
و از اتاق زدم بیرون رفتم تو حیاط عمارت یه چوب گرفته بودم تو دستم و داشتم رو زمین جمله مینوشتم
جمله هاش (من خیلی تنهام)
(چرا باید یه برده باشم)
همینجوری مشغول نوشتن بودم که یه پرنده از بالا اومد روبه روم از بچگی از پرندها میترسیدم و جیغ زدم و فرار کردم نمی دونستم کجا میرم مث اینکه نزدیک حیاط ارباب شده بودم پرنده همینجور دنبالم بود اخه پرنده ها از ادما میترسن چرا باید بیاد دنبالم
دلم برو ɭمغرم مگه دیونه شدی یادت نیست خانومه گفت ما حق نداریم بریم اونجا اگه بری بدبختت میکنه
بعد از کلی نرم یا برم کردن دل به دریا زدم و رفتم داخل حیاط خونه ی ارباب یه واو گفتم چقدر قشنگه ( ادمین : یه خونه بود که در اصل به دوقسمت تقسیم شده یکی برای کل برده ها و خدمتکارا و یکی برای ارباب)
همینجور داشتم نگا میکردم که یکی از پشت گرفتم
که باعث شد جیغ بزنم تو کی هستی! ؟
کی بهت اجازه داده بیای اینجا میدونی اگه ارباب بفهمه چیکارت میکنه
+ باید حتما جوابش رو میدادم : شما کی باشین ؟ (ادمین . ا.ت حرف نزنی بهتره )
$ هرزه کارت بجایی رسیده که به من میگی کی هستی
+ من هرزه نیستم ( ادمین .ا.ت باکره بود)
$رفتم سمتش و موهاشو کشیدم
+ جیغم رفت تو هوا فک کنم کل ادم ها این عمارت شنیدن گریم گرفت ولم.... کن .... موهام
کوک: صدای جیغ شنیدم برام مهم نبود ولی دلم خواست ببینم چی شده
+ داشتم جیغ میزدم که ......
کوک: توووو داری چیکار میکنی!
$ ارباب ببخشید این دختره ی هرزه اومده تو عمارت شما معلوم نیست میخواد چیکار کنه
+ داد زدم چند بار باید بگم من هرزه نیستممممم ( کارم دست خودم نبود از این کلمه بدم میومد)
کوک: چی ! هرزه نیستی
+ مث اینکه این ارباب بود چند قدم اومدم جلو
اسمش رو نمی دوستم یعنی چی بهش بگم ! اها بزار اقای ارباب
+ اقای ارباب مننن نمیخواستم بیام اینجا مجبور شدم یه پرنده دنبالم کرد .... حرفمو قطع کرد و :
کوک: رو به خدمتکار واسه ساعت 9 میخوامش
$ چشم قربان رفتم و دست دختر رو کشیدم رفتم طرف اتاقی که زیر خواب های ارباب رو اماده میکردن پرتش کردم رو زمین امادش کنید ساعت 9 میخوادش ارباب و رفتم بیرون
▔▔
۳۴.۴k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.