خون بس!
خونبس!
پارت اخر:
خوشحالیه جفتشون قابل توصیف نبود...جوری که از شدت خنده از چشماشو اشک اومد...بعد از کلی نگرانی و استرس بلخره یه روز خوش اومد توی زندگیشون...ا.ت که اصلا یادش نبود اخرین بار کِی اینجوری از ته دل خندید...شب ها و روز ها پشت سر هم گذشت...بچه ی تو شکم ا.ت بزرگ و بزرگتر میشد...ماه های اخر ا.ت ویار های عجیبی میکرد مثل ترکیب موز با کره...شکر با سیب...چیپس با نوشابه یا هرچیز دیگه ای...اما بعد از روز ها بلخره اون روز فرا رسید...یه دختر سفید و تپل بود با چشمای عسلی درست مثل ارزویی که تهیونگ شبا قبل از خواب میکرد...از پشت شیشه به دخترش که توی دستگاه بود خیره شده بود...اختیارشو از دست داده بود و از خوشحالی یه قطره اشک از چشمش چکید...همچین صحنه ای که همیشه ارزو میکرد الان دقیقا رو به روش بود به همین خاطر اسم دختر رو گذاشت سومانگ...به معنیه ارزو!
و اما بقیه ی افراد....مشخص شد که مینسو بار های قاچاق زیادی رو از کشور های اروپایی به کره وارد میکرده تمام این سال ها ضمن بالا کشیدن دارایی خانواده ی ا.ت با عموش بوده...تموم گند کاریاش رو شد و به حبس ابد محکوم شد!
جونگمین خلافای سنگینی هم داشته که حتی مامانشم خبر نداشت کلی شاکیه بدون رضایت داشته پس فقط یه کار دل همه رو خوش کرد...محکوم به اعدام شد!
پدر ا.ت از غم نبوده زنش تحملش تموم شده بود و نمیتونست تحمل کنه پس تموم وسایلو جمع کرد و رفت ژاپن!
پدر و مادر تهیونگ رابطه ی خیلی خوبی با ا.ت پیدا کردن و درست مثل دختر خودشون ازش مواظبت میکردن و دیگه براشون مهم نبود که ا.ت رو از راه خونبس گرفتن یا عشق و عاشقی
به این میگن سیاست عشق!!
ترسو قبل از مرگش بار ها میمرد..اما دلیر فقط یک بار طعم مرگ را میچشد!!
ویلیام شکسپیر"
پایان!
از قلم ددی هانا!
پارت اخر:
خوشحالیه جفتشون قابل توصیف نبود...جوری که از شدت خنده از چشماشو اشک اومد...بعد از کلی نگرانی و استرس بلخره یه روز خوش اومد توی زندگیشون...ا.ت که اصلا یادش نبود اخرین بار کِی اینجوری از ته دل خندید...شب ها و روز ها پشت سر هم گذشت...بچه ی تو شکم ا.ت بزرگ و بزرگتر میشد...ماه های اخر ا.ت ویار های عجیبی میکرد مثل ترکیب موز با کره...شکر با سیب...چیپس با نوشابه یا هرچیز دیگه ای...اما بعد از روز ها بلخره اون روز فرا رسید...یه دختر سفید و تپل بود با چشمای عسلی درست مثل ارزویی که تهیونگ شبا قبل از خواب میکرد...از پشت شیشه به دخترش که توی دستگاه بود خیره شده بود...اختیارشو از دست داده بود و از خوشحالی یه قطره اشک از چشمش چکید...همچین صحنه ای که همیشه ارزو میکرد الان دقیقا رو به روش بود به همین خاطر اسم دختر رو گذاشت سومانگ...به معنیه ارزو!
و اما بقیه ی افراد....مشخص شد که مینسو بار های قاچاق زیادی رو از کشور های اروپایی به کره وارد میکرده تمام این سال ها ضمن بالا کشیدن دارایی خانواده ی ا.ت با عموش بوده...تموم گند کاریاش رو شد و به حبس ابد محکوم شد!
جونگمین خلافای سنگینی هم داشته که حتی مامانشم خبر نداشت کلی شاکیه بدون رضایت داشته پس فقط یه کار دل همه رو خوش کرد...محکوم به اعدام شد!
پدر ا.ت از غم نبوده زنش تحملش تموم شده بود و نمیتونست تحمل کنه پس تموم وسایلو جمع کرد و رفت ژاپن!
پدر و مادر تهیونگ رابطه ی خیلی خوبی با ا.ت پیدا کردن و درست مثل دختر خودشون ازش مواظبت میکردن و دیگه براشون مهم نبود که ا.ت رو از راه خونبس گرفتن یا عشق و عاشقی
به این میگن سیاست عشق!!
ترسو قبل از مرگش بار ها میمرد..اما دلیر فقط یک بار طعم مرگ را میچشد!!
ویلیام شکسپیر"
پایان!
از قلم ددی هانا!
۳.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.