قسمت هشتم فریب نورهای دروغین
قسمت هشتم: فریب نورهای دروغین
ستاره گرسنه برای فریب آنها، تصاویری زیبا و وسوسهانگیز ایجاد کرد: جهانی که در آن ماه بازگشته بود، روستای سنگآواز پر از نور و شادی بود و دوستان از دست رفته آوا زنده بودند. این فریب، قوی و دلربا بود. سایرا، که هنوز ضعیف بود، تقریباً تسلیم این رویای دروغین شد. اما آوا با نگاه کردن به تکه سنگ در دستش، که اکنون به رنگ مات و غمگینی درآمده بود، حقیقت را دید. او فهمید که ستاره گرسنه قادر به آفرینش نیست، فقط قادر به تقلید و دزدی است. او با فریاد، سایرا را از خواب بیدار کرد و فریب را شکست.
قسمت نهم: قربانی برای روشنایی
نگهبان به آنها آموخت که تنها راه نابودی ستاره گرسنه، پر کردن آن با نوری است که هرگز نبلعیده باشد – نور یک "اراده آزاد و فداکار". این نور نمیتوانست از یک ستاره یا یک شيطان کیهانی باشد، بلکه باید از جنس عشق و ازخودگذشتگی میبود. آوا فهمید که چه باید بکند. او تکه سنگ را که اکنون به آخرین ذرات نورش میدرخشید، در آغوش گرفت و به سمت خلأ دوید. به جای جنگ، او نور وجود خودش – خاطراتش از عشق به خانواده، دوستانش و زیبایی جهان – را به سمت ستاره گرسنه روانه کرد. تاریکی شروع به بلعیدن نور او کرد، اما این بار، نور تسلیم نمیشد.
قسمت دهم: تولد دوباره ماه
نور آوا مانند دانهای در دل تاریکی جوانه زد. ستاره گرسنه که هرگز چنین نوری را تجربه نکرده بود – نوری که به جای تسلیم، بخشندگی میکرد – از درون متلاشی شد. انفجاری از نور سفید و خالص سراسر کهکشان گرانیت را فراگرفت. صخره ترک خورد و از درون آن، میلیونها نور ستارههای بلعیده شده، همراه با روح شیاطین کیهان و نور وجود آوا، به بیرون فوران کردند. آنها به آسمان بازگشتند و ماه، درخشانتر از همیشه، دوباره در آسمان پدیدار شد. کور و سایرا و تمام شیاطین، با بخشی از نور آوا در درونشان، زنده شدند. آوا به پهلوان افسانهای سنگآواز تبدیل شد؛ دختری که نور وجودش، تاریکی را شکست داد و به جهان بازگرداند. کهکشان گرانیت اکنون نه به عنوان یک قفس، بلکه به عنوان یادبودی از شجاعت و فداکاری، با درخششی آرام و صلحآمیز در شب میدرخشید.
#داستان
ستاره گرسنه برای فریب آنها، تصاویری زیبا و وسوسهانگیز ایجاد کرد: جهانی که در آن ماه بازگشته بود، روستای سنگآواز پر از نور و شادی بود و دوستان از دست رفته آوا زنده بودند. این فریب، قوی و دلربا بود. سایرا، که هنوز ضعیف بود، تقریباً تسلیم این رویای دروغین شد. اما آوا با نگاه کردن به تکه سنگ در دستش، که اکنون به رنگ مات و غمگینی درآمده بود، حقیقت را دید. او فهمید که ستاره گرسنه قادر به آفرینش نیست، فقط قادر به تقلید و دزدی است. او با فریاد، سایرا را از خواب بیدار کرد و فریب را شکست.
قسمت نهم: قربانی برای روشنایی
نگهبان به آنها آموخت که تنها راه نابودی ستاره گرسنه، پر کردن آن با نوری است که هرگز نبلعیده باشد – نور یک "اراده آزاد و فداکار". این نور نمیتوانست از یک ستاره یا یک شيطان کیهانی باشد، بلکه باید از جنس عشق و ازخودگذشتگی میبود. آوا فهمید که چه باید بکند. او تکه سنگ را که اکنون به آخرین ذرات نورش میدرخشید، در آغوش گرفت و به سمت خلأ دوید. به جای جنگ، او نور وجود خودش – خاطراتش از عشق به خانواده، دوستانش و زیبایی جهان – را به سمت ستاره گرسنه روانه کرد. تاریکی شروع به بلعیدن نور او کرد، اما این بار، نور تسلیم نمیشد.
قسمت دهم: تولد دوباره ماه
نور آوا مانند دانهای در دل تاریکی جوانه زد. ستاره گرسنه که هرگز چنین نوری را تجربه نکرده بود – نوری که به جای تسلیم، بخشندگی میکرد – از درون متلاشی شد. انفجاری از نور سفید و خالص سراسر کهکشان گرانیت را فراگرفت. صخره ترک خورد و از درون آن، میلیونها نور ستارههای بلعیده شده، همراه با روح شیاطین کیهان و نور وجود آوا، به بیرون فوران کردند. آنها به آسمان بازگشتند و ماه، درخشانتر از همیشه، دوباره در آسمان پدیدار شد. کور و سایرا و تمام شیاطین، با بخشی از نور آوا در درونشان، زنده شدند. آوا به پهلوان افسانهای سنگآواز تبدیل شد؛ دختری که نور وجودش، تاریکی را شکست داد و به جهان بازگرداند. کهکشان گرانیت اکنون نه به عنوان یک قفس، بلکه به عنوان یادبودی از شجاعت و فداکاری، با درخششی آرام و صلحآمیز در شب میدرخشید.
#داستان
- ۱.۱k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط