تهیونگ:(سر خم کرد و با استرس گفت) س...س...سلام پدر جان
تهیونگ:(سر خم کرد و با استرس گفت) س...س...سلام پدر جان
ات:(بعد تهیونگ سر خم کرد) سلام عمو
پ ت:سلام تهیونگ معرفی نمیکنی(با اعصبانیت رگ گردنشان زده بیرون)
تهیونگ:چ.. چرا پدر جان ای.. ایشون دوستم هستن اومد به.. به من ریاضی رو اموزش بدن چون.. چون یکم این فصل رو مشکل داشتم
پ ت:از تت پتت معلومه داری دروغ میگی
ات:بزارید خودمو درست بهتون معرفی کنم من پارک ات هستم. و تهیونگ درست میگه من برای اموزش ریاضی اینجام
پ ت:اها پس مزاحمتون نشیم برین بالا و کامل همه چیز رو باهم کار کنید
ات و تهیونگ:چشم(همراه با خم کردن سر)
ویو ات
با تهیونگ رفتیم بالا پاهاش شل شد داشت میوفتاد که گرفتمش
ات:خوبی
تهیونگ:نه اون عوضی اینجا چی میخواد اه
ات:تهیونگ نگران نباش درست میشه منم چند ساعت دیگه میرم خونه
تهیونگ:مطمعنی حالت بد نمیشه
ات:مگه بچم خودم هوای خودمو دارم نگران نباش
3 ساعت بعد
ات:تهیونگ خوب یاد گرفتی خداحافظ
عمو ببخشید مزاحمتون شدم
پ ت:نه دخترم تهیونگ خوب یاد گرفت
ات:بله پسر باهوشیه با اجازه
پ ت:همین طوره راحت باش خداحافظ
ات:خداحافظ
تهیونگ:خداحافظ
ویو تهیونگ
ات رفت خوب منم میرم بالا
پ ت:وایستا ببینم حروم زاده
تهیونگ:جا.. جانم پدر جان
پ ت: چرا انقدر ترسیدی دروغگو
تهیونگ:چ.. چی پدر جان من دروغی نگفتم
پ ت:که اینطور
ویو راوی
پدر تهیونگ دسته گلف رو برداشت و یدونه محکم زد تو چشم تهیونگ و بعد کمربندشو دراورد و تهیونگ رو تا میتونست زد تهیونگ رو زمین افتاده بود و نفس نداشت که زنگ در خورد
پ ت:بله
ات:ببخشید گوشیمو جا گذاشتم
پ ت:بیا داخل
ویو ات:رفتم داخل که دیدم تهیونگ روی زمین داره از درد به خودش میپیچه سرو صورتش خونی با ترس گفتم
ات:ته... تهیونگ خو.. خوبی
تهیونگ از حال رفت زنگ زدم اورژانس پدر ته بعد اومدن من رفت منم با تهیونگ رفتیم بیمارستان تهیونگ رو بردن ای سیو دکتر اومد با ترس گفتم
ات:حا... حالش خو.. خوبه؟
دکی:بله فقط
ات:فقط چی
دکی:اسیب بدی به جمجمشون وارد شده امکان اینکه یهو بیهوش بشن حالشون بد بشه طبیعیه ولی اگر بیهوش شدن و نبض نداشتن یا خیلی اروم بود حتما سریع بیاریشون بیمارستان
ات:چ.. چشم میتونم ببینمش
دکی :بله
بقیشو میزارم❤❤
ات:(بعد تهیونگ سر خم کرد) سلام عمو
پ ت:سلام تهیونگ معرفی نمیکنی(با اعصبانیت رگ گردنشان زده بیرون)
تهیونگ:چ.. چرا پدر جان ای.. ایشون دوستم هستن اومد به.. به من ریاضی رو اموزش بدن چون.. چون یکم این فصل رو مشکل داشتم
پ ت:از تت پتت معلومه داری دروغ میگی
ات:بزارید خودمو درست بهتون معرفی کنم من پارک ات هستم. و تهیونگ درست میگه من برای اموزش ریاضی اینجام
پ ت:اها پس مزاحمتون نشیم برین بالا و کامل همه چیز رو باهم کار کنید
ات و تهیونگ:چشم(همراه با خم کردن سر)
ویو ات
با تهیونگ رفتیم بالا پاهاش شل شد داشت میوفتاد که گرفتمش
ات:خوبی
تهیونگ:نه اون عوضی اینجا چی میخواد اه
ات:تهیونگ نگران نباش درست میشه منم چند ساعت دیگه میرم خونه
تهیونگ:مطمعنی حالت بد نمیشه
ات:مگه بچم خودم هوای خودمو دارم نگران نباش
3 ساعت بعد
ات:تهیونگ خوب یاد گرفتی خداحافظ
عمو ببخشید مزاحمتون شدم
پ ت:نه دخترم تهیونگ خوب یاد گرفت
ات:بله پسر باهوشیه با اجازه
پ ت:همین طوره راحت باش خداحافظ
ات:خداحافظ
تهیونگ:خداحافظ
ویو تهیونگ
ات رفت خوب منم میرم بالا
پ ت:وایستا ببینم حروم زاده
تهیونگ:جا.. جانم پدر جان
پ ت: چرا انقدر ترسیدی دروغگو
تهیونگ:چ.. چی پدر جان من دروغی نگفتم
پ ت:که اینطور
ویو راوی
پدر تهیونگ دسته گلف رو برداشت و یدونه محکم زد تو چشم تهیونگ و بعد کمربندشو دراورد و تهیونگ رو تا میتونست زد تهیونگ رو زمین افتاده بود و نفس نداشت که زنگ در خورد
پ ت:بله
ات:ببخشید گوشیمو جا گذاشتم
پ ت:بیا داخل
ویو ات:رفتم داخل که دیدم تهیونگ روی زمین داره از درد به خودش میپیچه سرو صورتش خونی با ترس گفتم
ات:ته... تهیونگ خو.. خوبی
تهیونگ از حال رفت زنگ زدم اورژانس پدر ته بعد اومدن من رفت منم با تهیونگ رفتیم بیمارستان تهیونگ رو بردن ای سیو دکتر اومد با ترس گفتم
ات:حا... حالش خو.. خوبه؟
دکی:بله فقط
ات:فقط چی
دکی:اسیب بدی به جمجمشون وارد شده امکان اینکه یهو بیهوش بشن حالشون بد بشه طبیعیه ولی اگر بیهوش شدن و نبض نداشتن یا خیلی اروم بود حتما سریع بیاریشون بیمارستان
ات:چ.. چشم میتونم ببینمش
دکی :بله
بقیشو میزارم❤❤
۵.۴k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.