پارت 35
پارت 35
بابا من همه چیو برا ارنیکا تعریف کردم اما چجوری باید ازش مراقبت کنم میدونم دوباره اذیتش میکنه اون دختر گناهی نداره گفت میتونی دعوتش کنی و چند وقت اینجا پیشه خودمون بمونه که بتونیم ازش محافطت کنیم گفتم فکر نکنم بیاد اما باشه بهش میگم گفت ببین قبلش باید از پدر مادرش اجازه بگیری اما نباید چیزی در مورده اون موضوع بدونن...
ارنیکا
امروز معلوم میشه که بهترین پروژه ماله کدوم گروه بوده خیلی استرس دارم نمیدونم اصلا چجوری رسیدم ب دانشگاه استاده قبلی انتقالی گرفت برا شهره خودشون و نمیدونم این پسره چجوری اومده جای استادو گرفته همینی که چند وقته رو اعصابم راه میره امروز تازه فهمیدم که اسمش آرمینه... و تاکید کرده که همه باید استاد مجد صداش بزنیم سنش هم از هممون بیشتره تقریبا 30سالشه اینم نمیدونم که چجوری هم کلاسیمون شده بود برا یک هفته چرا همه چی عجیب شده خدایا همینجوری داشتم با خودم کلنجار میرقتم که یهو استاد اومد و همه به احترامش بلند شدن بجز من ... اصلا تکون نخوردم با تعجب نگاهم کرد و هیچی نگفت...
آرمین
خب بچه ها امروز قراره اعلام کنم که کدوم گروه پروژه ای که استاد همتی داده بود رو به نحو احسنت انجام داده! استاد همتی یه برگه بهم داده بود که عضای گروه برنده داخلش نوشته بود بازش کردم و شروع کردم به خوندن (آرنیکا محبی. سامیار مقدم. سهیلا مقدم. محمد صالحی) حتی از گفتنه اسمشونم نفرت دارم اشغال های که باعث شدن من کله عمرمو عذاب بکشم حالا جلوی روم از خوشحالی دارن ذوق مرگ میشن اما اینداخرین باریه مه روی خوشی رو میبینین از این دختره مسخره آرنیکا هم متنفرم اما مجبورم اطرافش باشم چون میدونم سامیار روش حساسه هه تمومه عزیزاتون رو جلوی چشمتون نابود میکنم با صدای استاد گفتنه یکی به خودم اومدم بله؟....
به سختی کلاسو تموم کردم و رفتم داخل حیاط دانشگاه دیدم آرنیکا نشسته رو یکی از صندلی ها رفتم کنارش باید بیشتر بهش نزدیک بشم چون به وضوح میبینم با نزدیک شدنم بهش اون پسره عوضی چجوری عصبی میشه! میتونم بشینم؟ البه استاد بفرمایید... اینجا که کلاس نیست منم بیرون از کلاس استاد نیستم پس میتونی ارمین صدام کنی سرش تو گوشیش بود و گفت من اینجوری راحتم اه لعنتی به اون پسره که خوب میگفتی سامیار حالا صدا کردنه اسم من سخته برات یه نفسه عمیق کشیدم و گفتم خب میخوام باهم راحت تر باشیم یهو برگشت و تیز تو چشمام زول زد و گفت به چه دلیل؟ خب خب من ازتون خوشم اومد! یهو یکی از پشت گفت شماخیلی بیجا کردی از دوست دختره من خوشت اومده برگشتم دیدم خودشه اومد دسته آرنیکا رو گرفت و بلند کرد و بهم گفت باره اخرت باشه دورش میببنمت فهمیدی و سریع از اونجا دور شد اره همینو میخواستم خخخ
بابا من همه چیو برا ارنیکا تعریف کردم اما چجوری باید ازش مراقبت کنم میدونم دوباره اذیتش میکنه اون دختر گناهی نداره گفت میتونی دعوتش کنی و چند وقت اینجا پیشه خودمون بمونه که بتونیم ازش محافطت کنیم گفتم فکر نکنم بیاد اما باشه بهش میگم گفت ببین قبلش باید از پدر مادرش اجازه بگیری اما نباید چیزی در مورده اون موضوع بدونن...
ارنیکا
امروز معلوم میشه که بهترین پروژه ماله کدوم گروه بوده خیلی استرس دارم نمیدونم اصلا چجوری رسیدم ب دانشگاه استاده قبلی انتقالی گرفت برا شهره خودشون و نمیدونم این پسره چجوری اومده جای استادو گرفته همینی که چند وقته رو اعصابم راه میره امروز تازه فهمیدم که اسمش آرمینه... و تاکید کرده که همه باید استاد مجد صداش بزنیم سنش هم از هممون بیشتره تقریبا 30سالشه اینم نمیدونم که چجوری هم کلاسیمون شده بود برا یک هفته چرا همه چی عجیب شده خدایا همینجوری داشتم با خودم کلنجار میرقتم که یهو استاد اومد و همه به احترامش بلند شدن بجز من ... اصلا تکون نخوردم با تعجب نگاهم کرد و هیچی نگفت...
آرمین
خب بچه ها امروز قراره اعلام کنم که کدوم گروه پروژه ای که استاد همتی داده بود رو به نحو احسنت انجام داده! استاد همتی یه برگه بهم داده بود که عضای گروه برنده داخلش نوشته بود بازش کردم و شروع کردم به خوندن (آرنیکا محبی. سامیار مقدم. سهیلا مقدم. محمد صالحی) حتی از گفتنه اسمشونم نفرت دارم اشغال های که باعث شدن من کله عمرمو عذاب بکشم حالا جلوی روم از خوشحالی دارن ذوق مرگ میشن اما اینداخرین باریه مه روی خوشی رو میبینین از این دختره مسخره آرنیکا هم متنفرم اما مجبورم اطرافش باشم چون میدونم سامیار روش حساسه هه تمومه عزیزاتون رو جلوی چشمتون نابود میکنم با صدای استاد گفتنه یکی به خودم اومدم بله؟....
به سختی کلاسو تموم کردم و رفتم داخل حیاط دانشگاه دیدم آرنیکا نشسته رو یکی از صندلی ها رفتم کنارش باید بیشتر بهش نزدیک بشم چون به وضوح میبینم با نزدیک شدنم بهش اون پسره عوضی چجوری عصبی میشه! میتونم بشینم؟ البه استاد بفرمایید... اینجا که کلاس نیست منم بیرون از کلاس استاد نیستم پس میتونی ارمین صدام کنی سرش تو گوشیش بود و گفت من اینجوری راحتم اه لعنتی به اون پسره که خوب میگفتی سامیار حالا صدا کردنه اسم من سخته برات یه نفسه عمیق کشیدم و گفتم خب میخوام باهم راحت تر باشیم یهو برگشت و تیز تو چشمام زول زد و گفت به چه دلیل؟ خب خب من ازتون خوشم اومد! یهو یکی از پشت گفت شماخیلی بیجا کردی از دوست دختره من خوشت اومده برگشتم دیدم خودشه اومد دسته آرنیکا رو گرفت و بلند کرد و بهم گفت باره اخرت باشه دورش میببنمت فهمیدی و سریع از اونجا دور شد اره همینو میخواستم خخخ
۹.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.