پارت 34
پارت 34
دیگه عصبی شدم که باعث شد با مشت بزنم رو فرمون رسیدم خونه و گوشی زو انداختم رو تخت تا لباسامو عوض کنم که یه پیام برام اومد (فقط بگو من الان باید چه غلطی بکنم که ازم دور بشه؟) اخه من چمیدونم (باید از بابام بپرسم خبرت میکنم) دیگه خبری ازش نشد بیخیاله عوض کردنه لباسام شدم و نشستم رو تخت سرمو گرفتم بینه دستام و چشمامو بستم یهو چهره اش اومد جلو چشمم چقدر خوشگل بود برخلافه اخلاقه شرورش خیلی چهره معصومی داشت چشمای عسلی رنگش لبای قنچه ای و اون چاله روی گونه اش واقعا هر مردی رو جذبه خودش میکنه برا همینه اون پسره عوضی ولش نمیکنه و تمومه پسرای دانشگاه تقریبا روش کراش زدن منچرا تاحالا بهش دقت نکرده بودم؟یه صدای تو سرم گفت (چون خنگی 😂) هوی خنگ خودتی خب چیکار کنم من خودم به اندازه کافی بدبختی دارم دیگه نمیخوام عاشق بشم دوباره تصویره خنده اش اومد جلو چشمم یکی زدم تو سره خودم اه پسر چته دیونه شدی ها...
لباسامو که عوض کردم رفتم تا با بابام حرف بزنم یهو دره اتاقشو باز کردم که با یه صحنه +18روبه رو شدم سریع درو بستم وای خاک به سرم چرا در نزدم وای قبرمو میکنه اخه پدره من الان وقته بوسیدنه بزار شب ببوسش خب همونجوری دم در داشتم با خودم حرف میزدم که مامانم اومد بیرون و گفت چیزی میخوای خندم گرفته بود به زور جلوی خودمو گرفتم و گفتم باید با بابا حرف بزنم البته اگه وقت دارین دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ومنفجر شدم از خنده که با دمپای افتاد دنبالم تو خونه من بدو اون بدو میگفت پدر سوخته تو غلط میکنی در نمیزنی من حسابتو میرسم منم از خنده ریسه میرفتم اخرشم پریدم تو اتاقم و درو قفل کردم.... مادر جان اروم باش من که چیزی ندیدم فقط دوتا پرنده عاشق داشتن همو میبوسیدن همین یهو با مشت زد به در و گفت ببند دهنتو بی حیا 😂گفتم باشه غلط کردم یکم اروم شد ورفت اخیش خطر از بیخه گوشم رد شد اروم درو باز کردم و رفتم بیرون که یهو زارت یه چیزی خورد پسته کله ام دیدم مامان دمپای به دست پشته سرمه گفتم خدای این چه وعضشه یکی دیگه میبوسه من باید کتکشو بخورم😂 دوباره انگار اب رو اتیش ریخته باشم با دمپای زد تو سرم و منم سریع فرار کردم دیگه تا شب از اتاقم بیرون نیومدم تو خونه هم امنیته جانی ندارم 🤦🏻...
شب بابا اومد تو اتاقم و گفت مامانت گفته میخواستی باهام حرف بزنی دوباره یادم اومد و خندیدم و گفت مبادا بخندی وگرنه کشتمت گفتم غلط کردم نمیخندم بیا بشین باید یه سوالی ازت بپرسم اروم نشست
دیگه عصبی شدم که باعث شد با مشت بزنم رو فرمون رسیدم خونه و گوشی زو انداختم رو تخت تا لباسامو عوض کنم که یه پیام برام اومد (فقط بگو من الان باید چه غلطی بکنم که ازم دور بشه؟) اخه من چمیدونم (باید از بابام بپرسم خبرت میکنم) دیگه خبری ازش نشد بیخیاله عوض کردنه لباسام شدم و نشستم رو تخت سرمو گرفتم بینه دستام و چشمامو بستم یهو چهره اش اومد جلو چشمم چقدر خوشگل بود برخلافه اخلاقه شرورش خیلی چهره معصومی داشت چشمای عسلی رنگش لبای قنچه ای و اون چاله روی گونه اش واقعا هر مردی رو جذبه خودش میکنه برا همینه اون پسره عوضی ولش نمیکنه و تمومه پسرای دانشگاه تقریبا روش کراش زدن منچرا تاحالا بهش دقت نکرده بودم؟یه صدای تو سرم گفت (چون خنگی 😂) هوی خنگ خودتی خب چیکار کنم من خودم به اندازه کافی بدبختی دارم دیگه نمیخوام عاشق بشم دوباره تصویره خنده اش اومد جلو چشمم یکی زدم تو سره خودم اه پسر چته دیونه شدی ها...
لباسامو که عوض کردم رفتم تا با بابام حرف بزنم یهو دره اتاقشو باز کردم که با یه صحنه +18روبه رو شدم سریع درو بستم وای خاک به سرم چرا در نزدم وای قبرمو میکنه اخه پدره من الان وقته بوسیدنه بزار شب ببوسش خب همونجوری دم در داشتم با خودم حرف میزدم که مامانم اومد بیرون و گفت چیزی میخوای خندم گرفته بود به زور جلوی خودمو گرفتم و گفتم باید با بابا حرف بزنم البته اگه وقت دارین دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ومنفجر شدم از خنده که با دمپای افتاد دنبالم تو خونه من بدو اون بدو میگفت پدر سوخته تو غلط میکنی در نمیزنی من حسابتو میرسم منم از خنده ریسه میرفتم اخرشم پریدم تو اتاقم و درو قفل کردم.... مادر جان اروم باش من که چیزی ندیدم فقط دوتا پرنده عاشق داشتن همو میبوسیدن همین یهو با مشت زد به در و گفت ببند دهنتو بی حیا 😂گفتم باشه غلط کردم یکم اروم شد ورفت اخیش خطر از بیخه گوشم رد شد اروم درو باز کردم و رفتم بیرون که یهو زارت یه چیزی خورد پسته کله ام دیدم مامان دمپای به دست پشته سرمه گفتم خدای این چه وعضشه یکی دیگه میبوسه من باید کتکشو بخورم😂 دوباره انگار اب رو اتیش ریخته باشم با دمپای زد تو سرم و منم سریع فرار کردم دیگه تا شب از اتاقم بیرون نیومدم تو خونه هم امنیته جانی ندارم 🤦🏻...
شب بابا اومد تو اتاقم و گفت مامانت گفته میخواستی باهام حرف بزنی دوباره یادم اومد و خندیدم و گفت مبادا بخندی وگرنه کشتمت گفتم غلط کردم نمیخندم بیا بشین باید یه سوالی ازت بپرسم اروم نشست
۸.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.