مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:16
داشتیم با تهیونگ درمورد کارای شرکت حرف میزدیم
بعد از اتمام حرفامون تهیونگ ایستاد
و خواست قدم برداره ب سمت در
ک در قبل از خارج شدن اون باز شد
نمیدونم چرا یاد نمیگرفت در بزنه
اصلا باید این درو از جا بکنم و بزارم ی جایی اخه انگار فقط من میبینمش
*سلام
+سلام(سرد
*من میرم بعد از بَرِسیه کاملشون بهت خبر میدم
خواست بره بیرون
ک با حرف جیمین ایستاد
+میزاری شوهرت اینجوری برع بیرون نکنه از هم سیر شدین(با نیشخند
نخاستم جلوش کم بیارم
بلند شدم و ب سمت تهیونگ رفتم
از گونش بوسیدم و کنارش ایستادم
-مگ من میتونم از این اقا سیر بشم
میتونستم از توی چشماش حسودی و نفرت رو ببینم
تهیونگ هم کم نیاورد
هرچی باشع ب اونم تهمت زده بود و هنوز هم فکر میکرد بچه از تهیونگه
دستش رو روی شکمم کشید و سرم رو بوسید
*من هیچوقت از زن و بچم سیر نمیشم میدونی ک
دندانهاش رو روی هم فشار داد
و روبه من گفت:
+میشه باهم حرف بزنیم
-چی میخای بگی بگو
+تنهایی
خواستم مخالفت کنم که
*من برم دارن صدام میکنم شماهم حرف بزنین
تهیونگ دستام رو گرفت و گفت:
*مامانی رو اذیت نکنی ها
و رفت کارش رو خوب بلد بود
رفتم و پشت میزم نشستم و ب جیمین اشاره کردم
-بشین
اونم نشست
بعد از کمی سکوت گفت:
+رابطه ی خوبی باهم دارید
-همینطوره
چقدر دلم میخاست بشیم مثل قبلا اما خرابش کرد با بی اعتمادیش نسبت ب من خرابش کرد
بعد از مکثی گفت:
+دیشب
سرم رو از روی پرونده برداشتم و بهش نگاه کردم
-دیشب!؟
+بابت دیشب اگ مزاحمتی ایجاد کردم منو ببخش مست بودم
-مشکلی نداره ولی دفه بعدی ک مست کردی برو خونه پیش زنت نیا خونه من اونم زنه دیگه ناراحت میشه
اره اون عفریته ک همه چی زیر سر خودش بود ناراحت میشه
دیشب هم ک اومد تا جیمین رو ببره ی جوری حرف میزد انگار من میخام بهش نزدیک شم
از توی چشماش میشد ناراحت بودن رو دید اون فکر میکرد ک من کاملا حسم رو بهش از دست دادم و عاشق تهیونگم
چطور میتونستم عشقی ک بهش داشتم رو درصورتی که ازش حامله بودم از بین ببرم حتی اگ سعی خودم هم میکردم کافی بود بعد از ب دنیا اومدن بچه شبیه ب جیمین باشه تا فراموش کردنش ب ی کار غیر ممکن تبدیل بشه
بلند شد و گفت:
+خب پس من دیگه میرم
-اوکی
از اتاق رفت و در رو هم پشت سرش بست...دامه دارد
شرط:
لایک:100
کامنت:150(ادمین مهربان🤌🏼تا شرط کامل شد گذاشتم
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
داشتیم با تهیونگ درمورد کارای شرکت حرف میزدیم
بعد از اتمام حرفامون تهیونگ ایستاد
و خواست قدم برداره ب سمت در
ک در قبل از خارج شدن اون باز شد
نمیدونم چرا یاد نمیگرفت در بزنه
اصلا باید این درو از جا بکنم و بزارم ی جایی اخه انگار فقط من میبینمش
*سلام
+سلام(سرد
*من میرم بعد از بَرِسیه کاملشون بهت خبر میدم
خواست بره بیرون
ک با حرف جیمین ایستاد
+میزاری شوهرت اینجوری برع بیرون نکنه از هم سیر شدین(با نیشخند
نخاستم جلوش کم بیارم
بلند شدم و ب سمت تهیونگ رفتم
از گونش بوسیدم و کنارش ایستادم
-مگ من میتونم از این اقا سیر بشم
میتونستم از توی چشماش حسودی و نفرت رو ببینم
تهیونگ هم کم نیاورد
هرچی باشع ب اونم تهمت زده بود و هنوز هم فکر میکرد بچه از تهیونگه
دستش رو روی شکمم کشید و سرم رو بوسید
*من هیچوقت از زن و بچم سیر نمیشم میدونی ک
دندانهاش رو روی هم فشار داد
و روبه من گفت:
+میشه باهم حرف بزنیم
-چی میخای بگی بگو
+تنهایی
خواستم مخالفت کنم که
*من برم دارن صدام میکنم شماهم حرف بزنین
تهیونگ دستام رو گرفت و گفت:
*مامانی رو اذیت نکنی ها
و رفت کارش رو خوب بلد بود
رفتم و پشت میزم نشستم و ب جیمین اشاره کردم
-بشین
اونم نشست
بعد از کمی سکوت گفت:
+رابطه ی خوبی باهم دارید
-همینطوره
چقدر دلم میخاست بشیم مثل قبلا اما خرابش کرد با بی اعتمادیش نسبت ب من خرابش کرد
بعد از مکثی گفت:
+دیشب
سرم رو از روی پرونده برداشتم و بهش نگاه کردم
-دیشب!؟
+بابت دیشب اگ مزاحمتی ایجاد کردم منو ببخش مست بودم
-مشکلی نداره ولی دفه بعدی ک مست کردی برو خونه پیش زنت نیا خونه من اونم زنه دیگه ناراحت میشه
اره اون عفریته ک همه چی زیر سر خودش بود ناراحت میشه
دیشب هم ک اومد تا جیمین رو ببره ی جوری حرف میزد انگار من میخام بهش نزدیک شم
از توی چشماش میشد ناراحت بودن رو دید اون فکر میکرد ک من کاملا حسم رو بهش از دست دادم و عاشق تهیونگم
چطور میتونستم عشقی ک بهش داشتم رو درصورتی که ازش حامله بودم از بین ببرم حتی اگ سعی خودم هم میکردم کافی بود بعد از ب دنیا اومدن بچه شبیه ب جیمین باشه تا فراموش کردنش ب ی کار غیر ممکن تبدیل بشه
بلند شد و گفت:
+خب پس من دیگه میرم
-اوکی
از اتاق رفت و در رو هم پشت سرش بست...دامه دارد
شرط:
لایک:100
کامنت:150(ادمین مهربان🤌🏼تا شرط کامل شد گذاشتم
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۶۹.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.