•............................•💜🤍•........................
•............................•💜🤍•............................•
#پارت_چهاردهم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•............................•💜🤍•............................•
دیانا:بعد اینکه پانیذ اومد یخورده منتظر ارسلان موندیم ولی نیومد بعد مهشاد گفت:
مهشاد:کی میاد من گشنمه واقعا
پانیذ:دیا برو دنبال ارسلان لطفا
دیانا:چرا خودت نمیری
پانیذ:حوصله ندارم برو دیگه
دیانا:باش،رفتم بالا تا اومدم در بزنم که یهو خودش در باز کرد با سر خوردم بهش بوی عطرش داشت دیوونم میکرد
ارسلان:درو باز کردم یهو اون دختره که تازه استخدامش کرده بودم یعنی همون دیانا خورد بهم
دیانا:ای وای ببخشید نمیدونستم دارین درو باز میکنین.[خاک تو سرم](تو ذهنش)
ارسلان:اشکالی نداره کاری داشتی؟
دیانا:نه فقط اومدم بهتون بگم که زود تر بیایین که بریم
ارسلان:آها خب بریم
دیانا:بله بریم،رفتیم سوار آسانسور شدیم توی آسانسور حتی یه کلمه هم حرف نزدیم
نیکا:دیانا رفت دنبال ارسلان ولی خودشم موندگار شد
مهشاد:چه حلال زادن دارن میان
پانیذ:دستمُ شکل قلب کردم گرفتم رو بهشون گفتم چه بهم میان
نیکا:والا☺️
ارسلان:خب بریم
پانیذ:ماشینت کو
ارسلان:اوه یادم نبود برم از پارکینگ بیارم(منظورش پارکینگ تو شرکته)
پانیذ:عاشق شدیا
ارسلان:چرت و پرت نگو
نیکا:خب حالا وقت تلف نکنیم برو از تو پارکینگ بیار خب
ارسلان:خب پس همینجا بمونین من الان برم ماشینو بیارم
دیانا:بعد چن دیقه ارسلان ماشینو آورد سوار شدیم که ارسلان گفت:
#پارت_چهاردهم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•............................•💜🤍•............................•
دیانا:بعد اینکه پانیذ اومد یخورده منتظر ارسلان موندیم ولی نیومد بعد مهشاد گفت:
مهشاد:کی میاد من گشنمه واقعا
پانیذ:دیا برو دنبال ارسلان لطفا
دیانا:چرا خودت نمیری
پانیذ:حوصله ندارم برو دیگه
دیانا:باش،رفتم بالا تا اومدم در بزنم که یهو خودش در باز کرد با سر خوردم بهش بوی عطرش داشت دیوونم میکرد
ارسلان:درو باز کردم یهو اون دختره که تازه استخدامش کرده بودم یعنی همون دیانا خورد بهم
دیانا:ای وای ببخشید نمیدونستم دارین درو باز میکنین.[خاک تو سرم](تو ذهنش)
ارسلان:اشکالی نداره کاری داشتی؟
دیانا:نه فقط اومدم بهتون بگم که زود تر بیایین که بریم
ارسلان:آها خب بریم
دیانا:بله بریم،رفتیم سوار آسانسور شدیم توی آسانسور حتی یه کلمه هم حرف نزدیم
نیکا:دیانا رفت دنبال ارسلان ولی خودشم موندگار شد
مهشاد:چه حلال زادن دارن میان
پانیذ:دستمُ شکل قلب کردم گرفتم رو بهشون گفتم چه بهم میان
نیکا:والا☺️
ارسلان:خب بریم
پانیذ:ماشینت کو
ارسلان:اوه یادم نبود برم از پارکینگ بیارم(منظورش پارکینگ تو شرکته)
پانیذ:عاشق شدیا
ارسلان:چرت و پرت نگو
نیکا:خب حالا وقت تلف نکنیم برو از تو پارکینگ بیار خب
ارسلان:خب پس همینجا بمونین من الان برم ماشینو بیارم
دیانا:بعد چن دیقه ارسلان ماشینو آورد سوار شدیم که ارسلان گفت:
۳.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.