•..............................💜🤍........................
•..............................💜🤍..............................•
#پارت_سیزدهم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•..............................💜🤍..............................•
پانیذ:اول زنگ زدم به رضا سر بوق دوم برداشت
(مکالمه بین پانیذ و رضا)
رضا:به پانیذ خانم
پانیذ:یجوری میگی به انگار خیلی وقته ندیدمت همین دیروز پیش هم بودیم
رضا:حالا من یچیزی گفتم دیگه خب حالا چیکار داشتی
پانیذ:عجله داری؟
رضا:آخه دارم بازی میکنم
پانیذ:چه بازیی؟
رضا:با متین اومدیم کلوپ داریم گیم بازی میکنیم
پانیذ:آها خب وایسا بگم چیکار داشتم میخواستم بگم واسه ناهار با رفیقام که گفته بودم قراره بیان تو اکیپ با اونا بریم واسه ناهار
رضا:آها باش وایسا یه دَس دیگه بازی کنیم میاییم فقط لوکیشن اونجایی که دارین میرین برام بفرس
پانیذ:باش بای
رضا:خدافظ
(پایان مکالمه)
پانیذ:خب اوکی شد واسه ناهار میان میریم
دیانا:خب حالا واسه ناهار میخواییم کجا بریم
مهشاد:یجا بریم غذا های خوبی داشته باشه ها
پانیذ:نمیدونم حالا ببینیم چی میشه
نیکا:تو ام که همش به فکر شکمتی(رو به مهشاد)
پانیذ:خب من برم به ارسلان بگم بیاد
سوار آسانسور شدم رفتم بالا رفتم به سمت اتاق ارسلان در زدم
ارسلان:بیا تو
پانیذ:درو باز کردن رفتم تو
ارسلان:سرم پایین تو برگه هایی که حسابدار شرکت داده بود گفتم:بفرمایین
پانیذ:منم حاج آقا
ارسلان:عه بشین خب حالا چرا حاج آقا
پانیذ:آخه از تو بعید بود کت شلوار بپوشی
ارسلان:امروز جلسه کاری داشتم با یه شرکته واسه همین گفتم رسمی بپوشم
پانیذ:آها،خب اومدم بگم که امروز بریم بچه ها ناهار بخوریم رفیقام که گفته بودم بیان تو اکیپ اونام هستن
ارسلان:آها باش همون سه نفری که گفته بودی دیگه؟
پانیذ:آره چطور
ارسلان:آخه گفتم با ماشین من بریم دیگه الکی پول اسنپ ندین
پانیذ:آها باش پس من میرم پایین تو ام بیا
ارسلان:باش من یخورده دیگه برگه مونده اونارو چک کنم الان میام
#پارت_سیزدهم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•..............................💜🤍..............................•
پانیذ:اول زنگ زدم به رضا سر بوق دوم برداشت
(مکالمه بین پانیذ و رضا)
رضا:به پانیذ خانم
پانیذ:یجوری میگی به انگار خیلی وقته ندیدمت همین دیروز پیش هم بودیم
رضا:حالا من یچیزی گفتم دیگه خب حالا چیکار داشتی
پانیذ:عجله داری؟
رضا:آخه دارم بازی میکنم
پانیذ:چه بازیی؟
رضا:با متین اومدیم کلوپ داریم گیم بازی میکنیم
پانیذ:آها خب وایسا بگم چیکار داشتم میخواستم بگم واسه ناهار با رفیقام که گفته بودم قراره بیان تو اکیپ با اونا بریم واسه ناهار
رضا:آها باش وایسا یه دَس دیگه بازی کنیم میاییم فقط لوکیشن اونجایی که دارین میرین برام بفرس
پانیذ:باش بای
رضا:خدافظ
(پایان مکالمه)
پانیذ:خب اوکی شد واسه ناهار میان میریم
دیانا:خب حالا واسه ناهار میخواییم کجا بریم
مهشاد:یجا بریم غذا های خوبی داشته باشه ها
پانیذ:نمیدونم حالا ببینیم چی میشه
نیکا:تو ام که همش به فکر شکمتی(رو به مهشاد)
پانیذ:خب من برم به ارسلان بگم بیاد
سوار آسانسور شدم رفتم بالا رفتم به سمت اتاق ارسلان در زدم
ارسلان:بیا تو
پانیذ:درو باز کردن رفتم تو
ارسلان:سرم پایین تو برگه هایی که حسابدار شرکت داده بود گفتم:بفرمایین
پانیذ:منم حاج آقا
ارسلان:عه بشین خب حالا چرا حاج آقا
پانیذ:آخه از تو بعید بود کت شلوار بپوشی
ارسلان:امروز جلسه کاری داشتم با یه شرکته واسه همین گفتم رسمی بپوشم
پانیذ:آها،خب اومدم بگم که امروز بریم بچه ها ناهار بخوریم رفیقام که گفته بودم بیان تو اکیپ اونام هستن
ارسلان:آها باش همون سه نفری که گفته بودی دیگه؟
پانیذ:آره چطور
ارسلان:آخه گفتم با ماشین من بریم دیگه الکی پول اسنپ ندین
پانیذ:آها باش پس من میرم پایین تو ام بیا
ارسلان:باش من یخورده دیگه برگه مونده اونارو چک کنم الان میام
۴.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.