•............................•💜🤍•........................
•............................•💜🤍•............................•
#پارت_پانزدهم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•............................•💜🤍•............................•
ارسلان:اوکیه من برم خونه لباسمو عوض کنم؟تو این کت شلواره راحت نیستم
پانیذ:آره برو
ارسلان:شما مشکلی ندارین
نیکا:نبابا برو
دیانا:ارسلان راه افتاد چن دیقه بعد نگه داشت جلو خونش تا بره لباس عوض کنه پانیذم زنگ زد به محراب
(مکالمه بین محراب و پانیذ)
پانیذ:الو سلام چطوری
محراب:سلام خوبم تو خوبی
پانیذ:شکر راستی زنگ زدم بگم میایی ناهار بریم بیرون با کل اکیپ اون سه نفرم که گفتم میخوان بیان تو اکیپ هم میان
محراب:نمیدونم باید ببینم چی میشه اگه شد میام
پانیذ:باش پس خدافظ
محراب:خدافظ
(پایان مکالمه)
پانیذ:محراب گفت شاید بیام
مهشاد:خداکنه بیاد(یواش گفت)
نیکا:چی گفتی؟
مهشاد:هیچی
نیکا:من که شنیدم چی گفتی ولی حالا
مهشاد:نه منظورم این بود بیاد تا بیشتر باهاش آشنا شین
نیکا:تو گفتی مام باور کردیم
مهشاد:میخوای باور کن میخوای باور نکن
دیانا:باور کردیم اوکی بس کنین،همین لحظه بود که ارسلان اومد استایلش با استایل من ست بود یجورایی اون یه تیشرت بنفش با یه شلوار بگ مشکی با یه کفش مشکی منم یه کراپ بندی مشکی یه شلوار چرم با یه کت کراپی بنفش
نویسنده:دیانا کراش زد تموم😂
دیانا:ارسلان راه افتاد سمت رستوران وقتی رسیدیم رستوران رضا و متین اومده بودن بعد بیست دیقه اینا محرابم اومد
#پارت_پانزدهم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•............................•💜🤍•............................•
ارسلان:اوکیه من برم خونه لباسمو عوض کنم؟تو این کت شلواره راحت نیستم
پانیذ:آره برو
ارسلان:شما مشکلی ندارین
نیکا:نبابا برو
دیانا:ارسلان راه افتاد چن دیقه بعد نگه داشت جلو خونش تا بره لباس عوض کنه پانیذم زنگ زد به محراب
(مکالمه بین محراب و پانیذ)
پانیذ:الو سلام چطوری
محراب:سلام خوبم تو خوبی
پانیذ:شکر راستی زنگ زدم بگم میایی ناهار بریم بیرون با کل اکیپ اون سه نفرم که گفتم میخوان بیان تو اکیپ هم میان
محراب:نمیدونم باید ببینم چی میشه اگه شد میام
پانیذ:باش پس خدافظ
محراب:خدافظ
(پایان مکالمه)
پانیذ:محراب گفت شاید بیام
مهشاد:خداکنه بیاد(یواش گفت)
نیکا:چی گفتی؟
مهشاد:هیچی
نیکا:من که شنیدم چی گفتی ولی حالا
مهشاد:نه منظورم این بود بیاد تا بیشتر باهاش آشنا شین
نیکا:تو گفتی مام باور کردیم
مهشاد:میخوای باور کن میخوای باور نکن
دیانا:باور کردیم اوکی بس کنین،همین لحظه بود که ارسلان اومد استایلش با استایل من ست بود یجورایی اون یه تیشرت بنفش با یه شلوار بگ مشکی با یه کفش مشکی منم یه کراپ بندی مشکی یه شلوار چرم با یه کت کراپی بنفش
نویسنده:دیانا کراش زد تموم😂
دیانا:ارسلان راه افتاد سمت رستوران وقتی رسیدیم رستوران رضا و متین اومده بودن بعد بیست دیقه اینا محرابم اومد
۴.۰k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.