ه•وقتی مدیر تیم فوتبال مدرسه ای و...•
ه•وقتی مدیر تیم فوتبال مدرسه ای و...•
🦅 #جی 🦅
+خب خب بچه ها با سوت من دوباره شروع کنید
(صدای سوت)
دانش اموزا دوباره شروع کردن به فوتبال بازی کردن و تو با دقت حرکات و بازیشون رو تماشا میکردی ولی با شنیدن صدای آشنایی سرت رو به سمت صدا برگردوندی
_سلام خانم کیم
با دیدن قیافه ی پسری لبخندی رو صورتت ظاهر شد
+سلام.. دوباره برای بردن برادر زادتون اومدید؟
جی لبخندی متقابل زد و سرش رو به علامت تایید تکون داد
_درسته ولی من زود اومدم...بعد تموم شدن مدرسه میبرمش
+اها که اینطور..خوبه
دوباره سرت رو به سمت زمین بازی چرخوندی گرچه دلت نمیخواست ازش چشم برداری..اونقدری خوشتیپ و زیبا بود که هر بار بهش نگاه میکردی میتونستی ضربان قلبتو که درحال افزایشه بفهمی
_ولی..کنجکاور نیستید که بدونید چرا زودتر اومدم؟
با شنیدن صداش دوباره بهش نگاه کردی
+ام..چرا؟
_راستش..یکی هست که دوسش دارم..
یه لحظه به فکر فرو رفتی..دلت میخواست همون لحظه اسم تو رو بیاره..بگه که بخاطر بیشتر دیدنت زود اومده پس دوباره لبخندتو حفظ کردی و دلیلش رو پرسیدی
+واقعا؟ اون کیه؟
_خب..اون همکارتون که گاهی به جای شما میاد فعالیت میکنه..مدتی هست که ازش خوشم میاد~
همین جمله کافی بود تا صدای شکستن قلبت رو بشنوی..هجومی از غم و ناراحتی به سمتت اومدن و تو رو اسیر کردن ولی..چاره ای جز مخفی کردن احساساتت نداشتی پس با همون حالت قبلی لب زدی
+اوه..و..واقعا؟
_بله..میخواستم بدونم اگه اشکالی نداره شمارشون رو بهم بدید..
نفس عمیقی کشیدی تا بغضت رو مخفی کنی و با لبخند ساختگی که به زور سعی میکردی رو لبت بمونه گوشیت رو از جیبت در اوردی و شماره ی دوستت که همکارت هم بود رو بهش دادی
_ممنونم خانم کیم
جی لبخندی زدی و از اونجا دور شد تا روی نیمکت جلوی زمین بازی بشینه
بعد از دور شدنش بدون اینکه دست خودت باشه همش اون صحنه ی "من از همکارتون خوشم اومده" تو ذهنت مرور میشد و باعث میشد بیشتر از قبل بغض و درد بهت فشار بیاره..جوری که اونقدری درگیر افکاراتت شده بودی که حتی متوجه صدای زنگ تفریح نشدی و ساعت ها تو اون مکان به یه نقطه ی نامعلوم خیره شدی..
هایجین❥~
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#سناریو #انهایپن #پارک_سونگ_جونگ #سناریو_انهایپن #تکپارتی #فیک #Enhypen #Jay #Fic #مدرسه #دانش_اموز #فوتبال #تیم #همکلاسی
#مدیر #کراش
🦅 #جی 🦅
+خب خب بچه ها با سوت من دوباره شروع کنید
(صدای سوت)
دانش اموزا دوباره شروع کردن به فوتبال بازی کردن و تو با دقت حرکات و بازیشون رو تماشا میکردی ولی با شنیدن صدای آشنایی سرت رو به سمت صدا برگردوندی
_سلام خانم کیم
با دیدن قیافه ی پسری لبخندی رو صورتت ظاهر شد
+سلام.. دوباره برای بردن برادر زادتون اومدید؟
جی لبخندی متقابل زد و سرش رو به علامت تایید تکون داد
_درسته ولی من زود اومدم...بعد تموم شدن مدرسه میبرمش
+اها که اینطور..خوبه
دوباره سرت رو به سمت زمین بازی چرخوندی گرچه دلت نمیخواست ازش چشم برداری..اونقدری خوشتیپ و زیبا بود که هر بار بهش نگاه میکردی میتونستی ضربان قلبتو که درحال افزایشه بفهمی
_ولی..کنجکاور نیستید که بدونید چرا زودتر اومدم؟
با شنیدن صداش دوباره بهش نگاه کردی
+ام..چرا؟
_راستش..یکی هست که دوسش دارم..
یه لحظه به فکر فرو رفتی..دلت میخواست همون لحظه اسم تو رو بیاره..بگه که بخاطر بیشتر دیدنت زود اومده پس دوباره لبخندتو حفظ کردی و دلیلش رو پرسیدی
+واقعا؟ اون کیه؟
_خب..اون همکارتون که گاهی به جای شما میاد فعالیت میکنه..مدتی هست که ازش خوشم میاد~
همین جمله کافی بود تا صدای شکستن قلبت رو بشنوی..هجومی از غم و ناراحتی به سمتت اومدن و تو رو اسیر کردن ولی..چاره ای جز مخفی کردن احساساتت نداشتی پس با همون حالت قبلی لب زدی
+اوه..و..واقعا؟
_بله..میخواستم بدونم اگه اشکالی نداره شمارشون رو بهم بدید..
نفس عمیقی کشیدی تا بغضت رو مخفی کنی و با لبخند ساختگی که به زور سعی میکردی رو لبت بمونه گوشیت رو از جیبت در اوردی و شماره ی دوستت که همکارت هم بود رو بهش دادی
_ممنونم خانم کیم
جی لبخندی زدی و از اونجا دور شد تا روی نیمکت جلوی زمین بازی بشینه
بعد از دور شدنش بدون اینکه دست خودت باشه همش اون صحنه ی "من از همکارتون خوشم اومده" تو ذهنت مرور میشد و باعث میشد بیشتر از قبل بغض و درد بهت فشار بیاره..جوری که اونقدری درگیر افکاراتت شده بودی که حتی متوجه صدای زنگ تفریح نشدی و ساعت ها تو اون مکان به یه نقطه ی نامعلوم خیره شدی..
هایجین❥~
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#سناریو #انهایپن #پارک_سونگ_جونگ #سناریو_انهایپن #تکپارتی #فیک #Enhypen #Jay #Fic #مدرسه #دانش_اموز #فوتبال #تیم #همکلاسی
#مدیر #کراش
۱۴.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.