وقتی با داداشت دعوای شدیدی داشتی و

•وقتی با داداشت دعوای شدیدی داشتی و...•
🦅 #جی 🦅

+بهت گفتم من برش نداشتم..
÷(داداشت) هعی بس کن دیگه پسش بده ÷الان قراره با جونگ سونگ گیم بازی کنیم پس لازمش دارم!
نگاهی به جونگ سونگ انداختی که خیلی ساکت یجا رو مبل نشسته بود و بهتون نگاه میکرد
+ولی من برش نداشتم...واقعا میگم!!
+تو همیشه وسایلامو برمیداری من که دست به وسایلای تو نمیزنم!!
÷پس خود به خودی غیب شدههه؟
داداشت یکم صداش رو بالاتر بردی که تو هم متقابلا همون کار رو کردی
+من چه میدونم اخههه!!! من دسته بازی تو رو میخوام چیکاررر
÷یاااا من ازت بزرگترم!!
با یاد اوری اینکه دوست داداشت تو خونتونه نفس عمیقی کشیدی و صدات رو کمی پایین اوردی
+اخه الان چه ربطی داره؟
+تو داری منو قضاوت میکنی..من که گفتم برش نداشتم..شاید خودت گمش کردی؟
ولی داداشت بی توجه به کسی دوباره صداش رو برد بالا
÷من گمش کردم؟ من؟؟؟ چی داری میگی..اصلا میدونی اون دسته بازی چقدر گرون بود؟؟
٠+به من ربطی ندارهههه! تو بلد نیستی وسایلارو نگه داری چرا سر من غر میزنیییی!
اینبار به خودت اجازه داد زدن دادی و با عصبانیت به داداشت نگاه کردی..
هردوتاتون بشدت عصبی بودین ولی داداشت با شنیدن حرفت عصبانیتش بیشتر شد و کنترلشو از دست داد و ظرفی که روی میز قرار داشت رو برداشت و خواست به زمین بزنه ولی بدون اینکه بفهمه داره چیکار میکنه ظرف با سرت برخورد کرد که بلافاصله سرت رو با دستات گرفتی و چشماتو بستی و جیغ بلندی زدی...
با جیغت داداشت که تازه فهمیده بود چیکار کرده سریع ظرف رو انداخت زمین
÷ن..نه..ا/ت..
جی با دیدن وضعیت به سرعت بهت نزدیک شد و رو سر داداشت داد زد
_یااااااا داری چیکار میکنییییی؟؟؟
اشک هات شروع به ریزش کرد و گریه ات گرفته بود ولی جی با نگرانی داشت بررسیت میکرد که اتفاقی برات افتاده یا نه
÷م..من..
_چطور میتونی خواهرتو بزنییی؟
داداشت دستشو رو سرش گذاشت و به سمت اتاق رف و در رو بست
_هعی هعی..خوبی؟؟ درد داری؟ نکنه محکم زده؟
با نگرانی زیادی جلوت ایستاده بود و همش ازت سوال میپرسید تا مطمعن بشه که اتفاقی برات نیوفتاده
_لطفا گریه نکن..بهم بگو که حالت خوبه
با چشمای پر از اشک بهش نگاه کردی و بلافاصله خودتو تو بغلش رها کردی که جی هم متقابلا بغلت کرد
+من..خوبم فقط..ترسیدم
_الان دیگه نترس..همچی تموم شد..آروم باش
بعد اینکه یکم تو بغلش موندی آرومتر شدی و ازش تشکر کردی..
البته که جی بعد اینکه حالت خوب شد افتاد تو جون داداشت و کلی کتکش زد تا آدم شه...😂

هایجین❥~

🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#سناریو #انهایپن #پارک_جونگ_سونگ #سناریو_انهایپن #تکپارتی #فیک #Enhypen #Jay #Fic #مدرسه #دانش_اموز #اهمیت #دوست #همکلاسی
دیدگاه ها (۳)

•وقتی خدمتکار شخصیشی•🦅 #جی 🦅با سینی چای که دستت بود تقه ای ب...

•وقتی خدمتکار شخصیشی•🦅 #جی 🦅سرت رو پایین انداختی و با حس این...

ه•وقتی مدیر تیم فوتبال مدرسه ای و...•🦅 #جی 🦅 +خب خب بچه ها ب...

•وقتی عادت داری دور خودت بچرخی•🦅 #جی 🦅بعد تموم کردن دنسی که ...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟒𝟐کوک:اگه برندارم؟آنالی:جوابی براش نداشتم.دستشو...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_²⁹بازم جواب ندادم و قطع کردم....پیامک ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط