جونگ کوک به نقاشیی که ات از یول کشیده بود نگاه میکرد و ا
جونگ کوک به نقاشیی که ا.ت از یول کشیده بود نگاه میکرد و ا.ت را تشویق میکرد،یول یواشکی اومد کنار تهیونگ،خم شد کنار گوشش زمزمه کرد"اوپا؟" تهیونگ برگشت و گفت" دختر کوچولو؟چی شده؟"یول گفت"نقاشی قشنگه؟" تهیونگ گفت"خیلی قشنگه،به نظرم تا جونگ کوک عصبی نشده لباست را عوض کن" ا.ت گفت"داداشم مهم نیست،مهمه یکی دیگه خوشش بیاد" تهیونگ نگاهی به اطراف انداخت،فقط خودشون چهار نفر توی کافه بودن،دوباره به یول نگاه کرد و گفت"منظورت چیه؟دوست پسر داری؟" یول با خجالت گفت"ندارم اما میخوام داشته باشم" تهیونگ با نیش خند گفت"بشین،برام بگو کیه و چیکاره است؟" یول کنار تهیونگ نشست و گفت"یک پسر جذابه،موهای فر مشکی داره،روزنامه زیاد میخونه و نویسنده هست،پیانو میزنه و به کافه ما هم میاد" تهیونگ نگاهی کرد و با خنده و شیطنت گفت"این که منم،جدی بگو،کی را دوست داری؟" یول اخمی کرد،بلند شد و رفت،تهیونگ گیج شد و لبخندش محو شد،نفهمیده بود چرا یول عصبی شده،به سمت جونگ کوک رفت و گفت"داداش!" جونگ کوک برگشت،نقاشی ای که ا.ت کشیده بود در دستش بود،"چیشده؟" تهیونگ گفت"فوتبال،باید مسابقه بدید" ا.ت نگاهی به تهیونگ کرد و زیر لب گفت"مجبور بودی یاد اوری کنی؟احمق" تهیونگ نیش خند شیطنت امیزی زد،جونگ کوک گفت"اوه،راست میگی باید بریم بازی کنیم"
- ۱.۵k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط