زیبا میخندید و چال گونه زیبایی کنار لپش به وجود میامدبام
زیبا میخندید و چال گونه زیبایی کنار لپش به وجود میامد،بامزه بود و دوست داشتنی،هر دو پسر نا خوداگاه لبخندی محوی روی لب هایشان نشست،ا.ت بدون توجه به اونا داشت میخندید،به این فکر میکرد اگه یکی این کار را با خودش بکنه حتمی میکشتش یا به پدرش میگه زندگی را براش جهنم کنه و این براش خنده دارد تر بود. ا.ت"خب...من فهمیدم چه جریمه ای بگم" تهیونگ با ذوق گفت"چی؟بره دوباره خواستگاری؟از برج بپره پایین؟نامه های مخفیانه بده..."قبل از اینکه بخواد کار های عجیب تری بگه ا.ت گفت"نه،اینا نیست،جونگ کوک باید یک کتاب را بخونه،اگه تونست کتاب را کامل بخونه و بعد ماجرا را برای من تعریف کنه جریمه را تکمیل کرده"لبخند تهیونگ محو شد و جونگ کوک با بی حوصلگی گفت"چه کتابی؟" ا.ت با شیطنت گفت"دِزیره" تهیونگ دهانش باز موند"اما...اما اون کتاب خیلی طولانیه"جونگ کوک
- ۲.۲k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط