پارت¹
پارت¹
سلام من هاناهستم بیستو چهارساله از کره جنوبی
من هر روز باید به دانشگاه،سرکار،وبه دیدن پدرم بروم
پدرم رو برای مدتی خانه سالمندان گذاشتم چون خودم وقت مراقبت از پدرم رو ندارم،خب
نمیفهمم کی روز و کی شب میشه:/
خب الان ساعت چهار بامداده من هنوزم بیدارم
ساعت هفت باید برم اشپزخونه رستورانو تمیز کنم تا کارکنان بیان،امروزم دو مهمون ویژه از فرانسه بود فک کنم میخوان بیان این رستوران از بدبختی من اون دوتامهمون، دوتا پسر خوشگل و جذابو خیلی خیلی چیز های دیگه:)
به منچه اصلا برم بخوابم گودنایت🤍(شب خوش)
فردا صبح
اول که بیدار شدم به حموم رفتم بعد بهترین و مناسب ترین لباسو برای امروز پوشیدم (لباس توسی و شلوار مشکی با کراوات مشکی-مدل موهاهم دم اسبی)
راه افتادم تو راه کمی خوابالو بودم ولی وقتی رسیدیم کاری کردم که زیاد به نظر نرسه
وارد شدم و لباسای تمیزکاری رو برداشتم و پوشیدم و شروع به کار کردم
یکی از کارکنان(جیمین)که همیشه برای جذب دخترا تیپ میزدو با موهای خیلی خیلی جذاب وارد رستوران میشد،به جیمین نمیشد بگیم کارکن چون هیچ کاری انجام نمیداد جز...........
دوست ندارم راجبشدصحبت کنم ولی حق داشت کاری نکنه و حقوق بگیره چون پسر رییس اینجا بود و برای اینکه منو جذبخودش کنه جزو کارکنان بود
خب امروز روزی بود که بیشتر از همیشه باید مراقب رفتارم باشم و بیشتر از همیشه کار کنم
کارام تموم شد وقتی دست از کار کشیدم دیدم دوتا چشم که نمیشد بگیم با صد چشم داره منو نگاه میکنه
+هانا -جیمین ×کارکنان دیگه ÷صاحب رستوران
+مشکلی داری؟
-این جور صحبت کردن از دختری به زیبایی تو بعیده(با لحن کیوت)
+تو این جهان از هیچ کس چیزی بعید نیس!
×بسه بحث نکنین کاراتونو بکنین
-الان به من گفتی کار کنم
×ن.ن.ن.ن....نه نه نه با شما نبودم با هانا خانوم بودم(با چهره ای ترسیده)
-درست شد:)
+منم دارم کارمو میکنم اگه ایشون بزارن:/
-من کاری ندارم اول خودت شروع کردی!
یک دفعه در رستوران به شدت باز شد و رییس وارد شد
همگی به رییس سلام دادیم ولی رییس با چهره ای خشمگین وارد شد
فک کردم از دست من ناراحتع ولی به سرعت وارد دفترش شد
همگی کنجکاو بودیم ببینیم چیشده؟ولی فقط کنجکاوانه نگاه میکردیم به هم.
جیمین وارد دفتر شد و ماجرا رو فهمید .
بیرون که اومد ،
+هانا -جیمین ×کارکنان دیگه ÷صاحب رستوران
+ببخشید میشه بپرسم چیشده؟راجب منه؟
-بیا بیرون کارت دارم
×ماهم میخوایم بدونیم چیشده
-به شما ربطی نداره(با لحن خیلی خیلی اروم)
+بریم ببینم چیشده(با چهره ای نگران)
داخل ماشینه جیمین که شدیم جیمین گفت:
-لباساتو به سرعت عوض کن داخل راه برات توضیح میدم
+کجا میخوایم بریم
-......................................
تا پارت بعدی
۳کام
۳لایک
سلام من هاناهستم بیستو چهارساله از کره جنوبی
من هر روز باید به دانشگاه،سرکار،وبه دیدن پدرم بروم
پدرم رو برای مدتی خانه سالمندان گذاشتم چون خودم وقت مراقبت از پدرم رو ندارم،خب
نمیفهمم کی روز و کی شب میشه:/
خب الان ساعت چهار بامداده من هنوزم بیدارم
ساعت هفت باید برم اشپزخونه رستورانو تمیز کنم تا کارکنان بیان،امروزم دو مهمون ویژه از فرانسه بود فک کنم میخوان بیان این رستوران از بدبختی من اون دوتامهمون، دوتا پسر خوشگل و جذابو خیلی خیلی چیز های دیگه:)
به منچه اصلا برم بخوابم گودنایت🤍(شب خوش)
فردا صبح
اول که بیدار شدم به حموم رفتم بعد بهترین و مناسب ترین لباسو برای امروز پوشیدم (لباس توسی و شلوار مشکی با کراوات مشکی-مدل موهاهم دم اسبی)
راه افتادم تو راه کمی خوابالو بودم ولی وقتی رسیدیم کاری کردم که زیاد به نظر نرسه
وارد شدم و لباسای تمیزکاری رو برداشتم و پوشیدم و شروع به کار کردم
یکی از کارکنان(جیمین)که همیشه برای جذب دخترا تیپ میزدو با موهای خیلی خیلی جذاب وارد رستوران میشد،به جیمین نمیشد بگیم کارکن چون هیچ کاری انجام نمیداد جز...........
دوست ندارم راجبشدصحبت کنم ولی حق داشت کاری نکنه و حقوق بگیره چون پسر رییس اینجا بود و برای اینکه منو جذبخودش کنه جزو کارکنان بود
خب امروز روزی بود که بیشتر از همیشه باید مراقب رفتارم باشم و بیشتر از همیشه کار کنم
کارام تموم شد وقتی دست از کار کشیدم دیدم دوتا چشم که نمیشد بگیم با صد چشم داره منو نگاه میکنه
+هانا -جیمین ×کارکنان دیگه ÷صاحب رستوران
+مشکلی داری؟
-این جور صحبت کردن از دختری به زیبایی تو بعیده(با لحن کیوت)
+تو این جهان از هیچ کس چیزی بعید نیس!
×بسه بحث نکنین کاراتونو بکنین
-الان به من گفتی کار کنم
×ن.ن.ن.ن....نه نه نه با شما نبودم با هانا خانوم بودم(با چهره ای ترسیده)
-درست شد:)
+منم دارم کارمو میکنم اگه ایشون بزارن:/
-من کاری ندارم اول خودت شروع کردی!
یک دفعه در رستوران به شدت باز شد و رییس وارد شد
همگی به رییس سلام دادیم ولی رییس با چهره ای خشمگین وارد شد
فک کردم از دست من ناراحتع ولی به سرعت وارد دفترش شد
همگی کنجکاو بودیم ببینیم چیشده؟ولی فقط کنجکاوانه نگاه میکردیم به هم.
جیمین وارد دفتر شد و ماجرا رو فهمید .
بیرون که اومد ،
+هانا -جیمین ×کارکنان دیگه ÷صاحب رستوران
+ببخشید میشه بپرسم چیشده؟راجب منه؟
-بیا بیرون کارت دارم
×ماهم میخوایم بدونیم چیشده
-به شما ربطی نداره(با لحن خیلی خیلی اروم)
+بریم ببینم چیشده(با چهره ای نگران)
داخل ماشینه جیمین که شدیم جیمین گفت:
-لباساتو به سرعت عوض کن داخل راه برات توضیح میدم
+کجا میخوایم بریم
-......................................
تا پارت بعدی
۳کام
۳لایک
۱۶.۹k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.