فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 32
ات ویو:اگه بیشتر از این ادامه دار میشد ممکن بود دیگه نتونم خودمو کنترل کنم و اشکام سرازیر بشن و نمیخواستم مامان فکر کنه که ضعیفم....البته کسایی که گریه میکنن ضعیف نیستن...بلکه حتی خیلی قوی هستن که میتونن گریه کنن....بعضی ها حتی نمیتونن گریه هم بکنن....ولی واقعا بعضی وقتا تنها چیزی که میتونه یه آدمو آروم کنه گریه کردنه....نمیدونم چرا اشک با اینکه وزن خیلی زیادی هم نداره آدمو خیلی سبک میکنه...پس فکر کنم چند دقیقه گریه کردن الان برام خوب باشه...یه گوشه از خونه نشستم زانو هامو تو بغلم فشردم و گریه کردم و به صدای زنگ گوشیم که هی پشت سر هم زنگ میخورد توجهی نکردم
میونگ ویو:هی شماره ی ات رو میگرفتم ولی جواب نمیداد.....ات دخترم آخه چرا قطع کردی....چرا آخه....تازه پیدات کرده بودم....برای اولین بار بعد از این همه مدت صدات رو شنیدم....چرا الان باید اینجوری بشه.....نه...نه....من اجازه نمیدم همینجوری از دستت بدم....من پیدات میکنم....همین الان میرم پیش پلیس...باید ات رو ردیابی کنن من باید دخترم رو برگردونم پیش خودم دیگه نمیتونم دوریش رو تحمل کنم......آره همین کار رو میکنم....تنها راهی که دارم همینه.....با سریعترین حالت ممکن لباسام رو پوشیدم و آماده شدم همین که میخواستم از اتاقم برم بیرون پام به میز کوچیکی که کنار در بود گیر کرد و با کله خوردم زمین.....خواستم پاشم ولی با گلدونی که افتاد رو سرم دیگه هیچ چیزی رو ندیدم و بعدش چشمام سیاه شد......
لوکا ویو:برای بعضی از کارای مدرسه بابا اومده مدرسه که هم با مدیر حرف بزنه هم با مشاور مدرسه درباره ی رشته ای که میخوام برم صحبت کنه.....چند ساعتی میگذشت...که تو مدرسه بودیم.....دلم برا مامان شور میزد...نمیدونم چرا ولی یهو یه حس بدی اومد سراغم....انگار یه اتفاقی برا مامان افتاده....گوشیم رو برداشتم و به مامان زنگ زدم.....یه بار....دو بار......سه بار.....شیش بار....و همین روند تا دهمین بار ادامه پیدا کرد دیدم گوشیش رو بر نمیداره......خیلی بد نگران شده بودم...که یهو بابا از اتاق مشاور اومد بیرون.
شوگا:خیله خب پسرم بیا دیگه بریم خونه
لوکا:آره بابا زودتر بریم
صوگا:چیزی شده؟
لوکا:هر جی به مامان زنگ میزنم بر نمیداره
شوگا:چند بار زنگ زدی؟
لوکا:این دهمین باری بود که به مامان زنگ زدم ولی برنداشت
شوگا:پس بدو سریع باید بریم خونه امیدوارم اتفاقی نیوفتاده باشه
ادامه دارد.......
یه پارت دیگه هم گذاشتم ستاره هام💫🙃🫀
ات ویو:اگه بیشتر از این ادامه دار میشد ممکن بود دیگه نتونم خودمو کنترل کنم و اشکام سرازیر بشن و نمیخواستم مامان فکر کنه که ضعیفم....البته کسایی که گریه میکنن ضعیف نیستن...بلکه حتی خیلی قوی هستن که میتونن گریه کنن....بعضی ها حتی نمیتونن گریه هم بکنن....ولی واقعا بعضی وقتا تنها چیزی که میتونه یه آدمو آروم کنه گریه کردنه....نمیدونم چرا اشک با اینکه وزن خیلی زیادی هم نداره آدمو خیلی سبک میکنه...پس فکر کنم چند دقیقه گریه کردن الان برام خوب باشه...یه گوشه از خونه نشستم زانو هامو تو بغلم فشردم و گریه کردم و به صدای زنگ گوشیم که هی پشت سر هم زنگ میخورد توجهی نکردم
میونگ ویو:هی شماره ی ات رو میگرفتم ولی جواب نمیداد.....ات دخترم آخه چرا قطع کردی....چرا آخه....تازه پیدات کرده بودم....برای اولین بار بعد از این همه مدت صدات رو شنیدم....چرا الان باید اینجوری بشه.....نه...نه....من اجازه نمیدم همینجوری از دستت بدم....من پیدات میکنم....همین الان میرم پیش پلیس...باید ات رو ردیابی کنن من باید دخترم رو برگردونم پیش خودم دیگه نمیتونم دوریش رو تحمل کنم......آره همین کار رو میکنم....تنها راهی که دارم همینه.....با سریعترین حالت ممکن لباسام رو پوشیدم و آماده شدم همین که میخواستم از اتاقم برم بیرون پام به میز کوچیکی که کنار در بود گیر کرد و با کله خوردم زمین.....خواستم پاشم ولی با گلدونی که افتاد رو سرم دیگه هیچ چیزی رو ندیدم و بعدش چشمام سیاه شد......
لوکا ویو:برای بعضی از کارای مدرسه بابا اومده مدرسه که هم با مدیر حرف بزنه هم با مشاور مدرسه درباره ی رشته ای که میخوام برم صحبت کنه.....چند ساعتی میگذشت...که تو مدرسه بودیم.....دلم برا مامان شور میزد...نمیدونم چرا ولی یهو یه حس بدی اومد سراغم....انگار یه اتفاقی برا مامان افتاده....گوشیم رو برداشتم و به مامان زنگ زدم.....یه بار....دو بار......سه بار.....شیش بار....و همین روند تا دهمین بار ادامه پیدا کرد دیدم گوشیش رو بر نمیداره......خیلی بد نگران شده بودم...که یهو بابا از اتاق مشاور اومد بیرون.
شوگا:خیله خب پسرم بیا دیگه بریم خونه
لوکا:آره بابا زودتر بریم
صوگا:چیزی شده؟
لوکا:هر جی به مامان زنگ میزنم بر نمیداره
شوگا:چند بار زنگ زدی؟
لوکا:این دهمین باری بود که به مامان زنگ زدم ولی برنداشت
شوگا:پس بدو سریع باید بریم خونه امیدوارم اتفاقی نیوفتاده باشه
ادامه دارد.......
یه پارت دیگه هم گذاشتم ستاره هام💫🙃🫀
۲۱.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.