فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 30
میونگ ویو:همینجوری رو تختم دراز کشیده بودم و به ات فکر میکردم....همینجوری که تو فکر ات بودم صدای گوشیم اومد...انگار یکی بهم پیام داده بود.....اصلا حوصله ی جواب دادن رو ندارم.....ولی شاید کار مهمی داشته باشن.....گوشیم رو از میز کنار تختم گرفتم و رمز گوشی رو زدم.....شماره نشناسه...فکر نکنم زیاد مهم باشه....داشتم گوشیم رو دوباره میذاشتم رو میز که توجه ام به یکی از کلمات پیامش جلب شد.."سلام مامان...من اتم"....رفتم داخل پیام و شروع کردم به خوندن پیام.
(چند دقیقه بعد)
میونگ ویو:بعد از خوندن پیام های ات اشک تو چشمام حلقه زده بود و با کوچکترین چیزی میتونست شکسته بشه و دریایی از اشک رو روی صورتم به وجود بیاره....ولی شاید واقعی نباشه...شاید عوس ات رو از یه جایی گرفته باشه...ولی کسی که تا حالا ات رو ندیده و نمیشناسه که دختر شوگائه...یعنی الان باید بهش زنگ بزنم......آیش ولی این که شماره ای توی پروفایلش نیست....باید به شوگا بگم.....یا اینکه به کسی بهم پیام داده پیام بدم......حالا فعلا بهش پیام بدم شاید خودم بتونم بفهمم شخصی که این پیام رو داده دروغ میگه یا نه.....یه پیام نوشتم و ارسال کردم
"سلام.....از کجا بدونم که ات هستی؟"
ات ویو:۱۵ دقیقه میشد که به مامان پیام داده بودم...روی تختم دراز کشیده بودم و به دیوار زل زده بودم...گوشیم رو روی شکمم گذاشته بودم....که یهو صدای گوشیم و لرزشش رو حس کردم.....گوشی رو سریع گرفتم دستم و رفتم داخل بزنامه...مامان جواب پیامم رو داده بود و آنلاین هم بود
پیامش رو دیدم
"آممم خب اگه باور نمیکنی اشکالی نداره😔....ولی من واقعا اتم دخترت...همون دختری که از ۳ سالکی تا ۸ سالگیش بالا سرش داستان میخوندی....جوری اون داستان رو بار ها و بار ها شنیدم که از حفظ شدم و کلمه به کلمه ش رو حتی تا الان هم بلدم......اون داستان تو هیچ کتابی نوشته نشده بود.....و همونطور که خودت میگفتی این داستان رو وقتی بچه بودی مامان بزرگ هم برات تعریف کرده بود....داستان در مورد عشق یه دختر و پسر بود....عشق ممنوعه ای که باعث شد یکی از اون ها در آخر بمیره....حتی این جمله ی آخرش که بود رو هم قشنگ یادم میاد که وقتی بچه های کوچیکتر و قد و نیم قد از پسر که مدت ها بود پیر شده بود پرسیدن عشق چیه و پسر بهشون جواب داد"عشق زیباترین چیز توی زندگیه که میتونه به زشت ترین حالت ازت گرفته بشه "...حالا اگه بازم فکر میکنی دروغ میگم میتونی بلاکم کنی🙃
ستاره هام در جریان هستید دیگه نزدیکای بازگشایی مدارس هست و من هم نمیتونم دیگه زیاد فعالیت کنم ولی حداکثر تلاشم رو میکنم که براتون پست بزارم💫🙃
میونگ ویو:همینجوری رو تختم دراز کشیده بودم و به ات فکر میکردم....همینجوری که تو فکر ات بودم صدای گوشیم اومد...انگار یکی بهم پیام داده بود.....اصلا حوصله ی جواب دادن رو ندارم.....ولی شاید کار مهمی داشته باشن.....گوشیم رو از میز کنار تختم گرفتم و رمز گوشی رو زدم.....شماره نشناسه...فکر نکنم زیاد مهم باشه....داشتم گوشیم رو دوباره میذاشتم رو میز که توجه ام به یکی از کلمات پیامش جلب شد.."سلام مامان...من اتم"....رفتم داخل پیام و شروع کردم به خوندن پیام.
(چند دقیقه بعد)
میونگ ویو:بعد از خوندن پیام های ات اشک تو چشمام حلقه زده بود و با کوچکترین چیزی میتونست شکسته بشه و دریایی از اشک رو روی صورتم به وجود بیاره....ولی شاید واقعی نباشه...شاید عوس ات رو از یه جایی گرفته باشه...ولی کسی که تا حالا ات رو ندیده و نمیشناسه که دختر شوگائه...یعنی الان باید بهش زنگ بزنم......آیش ولی این که شماره ای توی پروفایلش نیست....باید به شوگا بگم.....یا اینکه به کسی بهم پیام داده پیام بدم......حالا فعلا بهش پیام بدم شاید خودم بتونم بفهمم شخصی که این پیام رو داده دروغ میگه یا نه.....یه پیام نوشتم و ارسال کردم
"سلام.....از کجا بدونم که ات هستی؟"
ات ویو:۱۵ دقیقه میشد که به مامان پیام داده بودم...روی تختم دراز کشیده بودم و به دیوار زل زده بودم...گوشیم رو روی شکمم گذاشته بودم....که یهو صدای گوشیم و لرزشش رو حس کردم.....گوشی رو سریع گرفتم دستم و رفتم داخل بزنامه...مامان جواب پیامم رو داده بود و آنلاین هم بود
پیامش رو دیدم
"آممم خب اگه باور نمیکنی اشکالی نداره😔....ولی من واقعا اتم دخترت...همون دختری که از ۳ سالکی تا ۸ سالگیش بالا سرش داستان میخوندی....جوری اون داستان رو بار ها و بار ها شنیدم که از حفظ شدم و کلمه به کلمه ش رو حتی تا الان هم بلدم......اون داستان تو هیچ کتابی نوشته نشده بود.....و همونطور که خودت میگفتی این داستان رو وقتی بچه بودی مامان بزرگ هم برات تعریف کرده بود....داستان در مورد عشق یه دختر و پسر بود....عشق ممنوعه ای که باعث شد یکی از اون ها در آخر بمیره....حتی این جمله ی آخرش که بود رو هم قشنگ یادم میاد که وقتی بچه های کوچیکتر و قد و نیم قد از پسر که مدت ها بود پیر شده بود پرسیدن عشق چیه و پسر بهشون جواب داد"عشق زیباترین چیز توی زندگیه که میتونه به زشت ترین حالت ازت گرفته بشه "...حالا اگه بازم فکر میکنی دروغ میگم میتونی بلاکم کنی🙃
ستاره هام در جریان هستید دیگه نزدیکای بازگشایی مدارس هست و من هم نمیتونم دیگه زیاد فعالیت کنم ولی حداکثر تلاشم رو میکنم که براتون پست بزارم💫🙃
۲۳.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.